خاطره ای از سرهنگ خلبان "محمد عتیقه چی"
محاصره آبادان شکسته شده و پروازهای نیروی
هوایی برای زدن عقبه عراق شروع شده بود . سرگرد خلبان "عتیقه چی" به پست
فرماندهی احضار شد. - سرگرد عتیقه چی، همان طور که می دانید تا چندین
ماه دیگر عملیاتی گسترده برای بازپس گیری مناطق اشغالی بخصوص شهر خرمشهر
آغاز می شود و نیروی هوایی در این عملیات ماموریت پشتیبانی هوایی را برعهده
دارد. ما باید قبل از شروع عملیات، عقبه عراق را از کار بیاندازیم. برای
این منظور امروز عملیاتی به شما محول شده است ، هدف قسمت غربی شهر سرپل
ذهاب است که درحال حاضر نیروهای عراقی در آن جا استقرار دارند شما باید با
پرواز در ارتفاع بالا آن جا را بمباران کنید. دقت کنید در قسمت شرقی شهر
نیروهای خودی مستقر هستند سریعا کارهای مقدماتی پرواز را انجام دهید. - بله قربان همین الان دست بکار می شویم.
چهار فروند فانتوم مسلح به پرواز درمی آیند سیزدهم
شهریور ماه سال 1360 یک دسته چهار فروندی به فرماندهی سرگرد خلبان محمد
عتیقه چی و کمک ستوان خلبان شهید سرابی که یکی از خلبانان بسیار خوب نیروی
هوایی بود، از پایگاه شکاری همدان به قصد زدن عقبه عراق به پرواز درآمدند .
ترکیب خلبانان بدین شکل بود: شماره یک همان طور که عنوان شد سرگرد عتیقه
چی فرمانده دسته، شماره دو جناب نقی سلیمانی ، شماره سه جناب ایرج محبی و
شماره چهار جناب زندکریمی بودند. هر کدام از جنگنده ها مجهز به چهار تیر
بمب سنگین بودند. سرگرد عتیقه چی که به عنوان لیدر دسته بود، در بریف قبل
از پرواز از کلیه خلبانان می خواهد در طول پرواز سکوت رادیویی را رعایت
کنند . عتیقه چی تاکید کرد هنگامی که باید بمب رها شود نگاه به جنگنده او
کنند که وقتی کمی بال سمت راست را تکان داد موقع پرتاب بمب است و کسی زودتر
بمب را رها نکند که در غیر این صورت بمب بر روی نیروهای خودی فرود می آید.
دوتیر موشک سام شلیک می شود جنگنده
ها با کسب اجازه از رادار یکی پس از دیگری به پرواز درمی آیند، با اشاره
عتیقه چی خلبانان شروع به اوج گیری می کنند. مدتی از پرواز گذشت و تا ثانیه
هایی دیگر جنگنده ها به نقطه پرتاب بمب می رسیدند که ناگهان شهید سرابی در
رادیو فریاد زد: - یک موشک سام 3 روی ما قفل کرده ... من سعی می کنم منحرفش کنم . عتیقه
چی لحظاتی بعد در سمت چپ جنگنده خود دود نارنجی رنگ موشک را می بیند، ولی
نمی دانست به سمت کدام جنگنده می آید. به دلیل این که در صحبت های قبل از
پرواز قرار بود به محض تکان خوردن هواپیمای لیدر، بقیه بمب ها را بزنند،
سرگرد نمی توانست حرکت شدیدی را انجام بدهد ولی موشک به سمت او می آمد.
درنگ جایز نبود. سرگرد عتیقه چی بلافاصله به سمت موشک گردش نمود و موتورهای
جنگنده خود را در حالت 100 درصد قرار داد. او حتی فرصت برای رها کردن بمب
ها را نداشت. دیگر جنگنده ها نیز به گمان این که موقع پرتاب بمب رسیده، بمب
های خود را رها کردند که به دلیل این که ثانیه های زودتر رها شده بود، به
قسمت جلوی نیروی های عراقی برخورد کرد و آن تلفاتی که باید به دشمن وارد می
شد، صورت نپذیرفت. در همین هنگام جناب محبی در رادیو فریاد می زند: - محمد ... سریع بگرد به راست ... موشک درحال برخورد با توست. سرگرد
عتیقه چی شدیدا به سمت راست گردش می کند و موشک در فاصله 30 پایی در پشت
سر آنها منفجر می شود و قطعاتی از آن به جنگنده برخورد می کند. در همین
لحظه جناب محبی دوباره در رادیو فریاد می زند: - محمد سریع بگرد به چپ یک موشک دیگر درحال برخورد با توست. سرگرد
عتیقه چی این بار به شدت به سمت چپ گردش می کند و موشک دوباره در نزدیکی
جنگنده منفجر می شود و این بار ترکش های آن با برخورد به باک سوخت هواپیما،
باعث نشت بنزین آن می شود . اوضاع برای ادامه ترکیب پروازی مساعد نبود. پس
هر کدام از جنگنده ها به سمتی گردش کرده و به طرف پایگاه حرکت کردند . هواپیما به شدت آسیب می بیند هواپیمای
سرگرد عتیقه چی به شدت آسیب دیده بود ولی هنوز او قادر به پرواز بود. ولی
سنگینی بیش از حد هواپیما کار را برای او دشوار کرده بود. وضعیت بنزین هم
در شرایط بحرانی قرار داشت و زیر 1600 پوند را نشان می داد که طبق کتاب
پروازی، در این شرایط هر آن احتمال دارد موتورهای هواپیما از کار بیافتند.
سرگرد عتیقه چی با رادار تماس می گیرد: - رادار ... ما درحال عزیمت به
سمت همدان هستیم. هواپیما آسیب دیده و بنزین هم کم داریم ... ضمن اعلام
موقعیت من به تانکر سوخت رسان هوایی، در پایگاه اعلام وضعیت اضطراری برای
فرود نمائید . - بله شنیدم در کمتر از 10 دقیقه، سرگرد دوباره با رادار تماس گرفت و جویای موقعیت تانکر شد: - رادار ... موقعیت تانکر ، من درحال اتمام سوخت هستم. - در 100 مایلی شما قرار دارد. - تابحال کجا بوده؟ نزدیک به 10 دقیقه است من اعلام وضعیت اضطراری کردم. در این هنگام سرگرد عتیقه چی باند فرودگاه کرمانشاه را در سمت چپ خود می بیند و فکری به ذهنش می آید.
باید بمب ها را برای فرود اضطراری روی کوه ها رها کنم او
تصمیم می گیرد به سمت راست گردش کرده و بمب های خود را بدون این که فیوز
انفجاری آن را فعال سازد، در کوه های منطقه بیستون به زمین انداخته و برای
نشستن در همین باند خود را آماده کند که بدلیل کمبود سوخت او نباید این کار
را انجام می داد و باید مستقیما فرود می آمد ولی در آن شرایط محمد نتوانست
تصمیم درست را بگیرد . سرگرد عتیقه چی با رسیدن به کوه های بیستون، بمب
های خود را فرو ریخت و به سمت باند حرکت نمود که شهید سرابی به او گفت: - محمد چقدر بنزین داریم؟ - 900 پوند. - چرا؟ می خواهی در کرمانشاه فرود بیایی؟ محمد
متوجه شد بدلیل اتفاقات رخ داده، سرابی در حال و هوای خود نیست. با 900
پوند بنزین هر آن احتمال خاموش شدن موتورها می رفت . عتیقه چی به او گفت:- می خواهم در کرمانشاه نان برنجی بخرم! - اووو ، چه حوصله ای داری، زمان جنگ تو می خواهی بروی نان برنجی بخری؟ سرگرد
عتیقه چی ارتفاع را بالا نگه داشت تا اگر موتورها خاموش شدند، فرصت برای
عکس العمل داشته باشد . در روبه روی باند، سرگرد شروع به کاهش ارتفاع نمود
که شهید سرابی پرسید: - محمد چقدر بنزین داریم؟ - 300پوند. نگران نباش. نشد، می ریم همدان!- باشه.
با شدت با زمین برخورد کردیم سرگرد
متوجه شد که شهید سرابی خیلی استرس دارد و نباید زیاد با او کلنجار رفت .
ناگهان پدافند فرودگاه که انتظار آنها را نداشت، شروع به تیراندازی به سمت
آنها نمود. در همین هنگام هر دو موتور هواپیما بدلیل اتمام سوخت از کار
افتاد و هواپیما مانند یک سنگ شروع به کم کردن ارتفاع نمود و در قسمت
ابتدای خاکی باند با زمین برخورد کرد. به محض برخورد، هر دو لاستیک چرخ
ترکید و هواپیما به هوا بلند شد و مجددا در قسمت آسفالت باند به زمین
برخورد کرد و شروع به کشیده شدن از سمت چپ بر روی زمین نمود؛ ولی چون
هواپیما بنزین نداشت، مشتعل نشد و در انتهای باند متوقف شد . سرگرد عتیقه
چی و ستوان سرابی از جنگنده پیاده شدند که سرابی گفت: - جناب سرگرد ببینید به خاطر یک نان برنجی چه به روزگارمان آمد! -
سرابی جان، تو در حال خود نیستی، با 300 پوند بنزین ما چگونه می خواستیم
ادامه بدیم در حالی که در زیر 1600 پوند هر آن احتمال خاموش شدن موتورها می
رود؟ - راست میگی! من چرا تابحال به این فکر نیفتادم!
با کمک خداوند جان سالم بدر بردیم عتیقه
چی و سرابی به دفتر مسئول ارتباط زمینی نیروی هوایی رفتند که در آن زمان
جناب کاظم نژادی در آن جا مستقر بود. دقایقی بعد مرحوم تیمسار دادپی از
دفتر معاونت عملیات نیرو تماس گرفت و با سرگرد عتیقه چی شروع به صحبت کرد: - جناب سرگرد چی شده؟ - هیچی، هدف قرار گرفتیم باک سوراخ شده بود به صورت اضطراری در کرمانشاه فرود آمدیم. - هواپیما چی شده؟ - هواپیما آسیب دیده ولی ما هر دو سالم هستیم. سرگرد
عتیقه چی و ستوان سرابی ساعاتی بعد بوسیله بالگرد به پایگاه مراجعت کردند و
همزمان یک تیم برای تعمیر هواپیمای آسیب دیده به کرمانشاه اعزام شد . بعد
از گذشت10 روز، هواپیما آماده پرواز می شود که خود سرگرد عتیقه چی برای
بازگرداندن فانتوم به کرمانشاه اعزام می شود تا هواپیمای بازسازی شده را به
پایگاه بازگرداند .
۹۱/۰۲/۳۱
۰
۰
مصطفی نداف