۲۵ آوریل ۱۹۴۵ در پل تورگا روی رود البه در آلمان لشگر ۶۹ ارتش آمریکا پس از شش ماه نبرد از نرماندی به لشگر ۵۸ ارتش سرخ شوروی رسید و با به هم پیوستن ارتش های شرق و غرب عالم، آلمان دو تکه شد.
 سربازان آمریکایی و روس پس از یک نبرد سخت با ارتش هیتلر با دیدن همدیگر دست تکان دادند و فرماندهان دو لشگر به استقبال یکدیگر رفتند. حوالی غروب زیر پرچم ایالات متحده و اتحاد شوروی در کنار عکس استالین و روزولت دختران کمونیست ارتش سرخ با سربازان آمریکایی جبهه غرب رقصیدند و بر بالای تابوت رایش سوم هلهله کردند. عکس های یادگاری و رد و بدل کردن عکسها و شاید چند بوسه در تاریکی دور از چشم سایر همقطاران.
 
این پایان به ظاهر رمانتیک سرآغاز فصل تخاصم دو قدرتی بود که در طلوع افتاب پس از جنگ در دو سوی عالم به کانون توجه جهان تبدیل شدند و هرکدام کوشیدند دیگری را در احاطه خود به کرنش وا دارد‌. از فردای سقوط برلین در می ۱۹۴۵ تا فروپاشی دیوار برلین در ۱۹۸۹ جهان دورانی را تجربه کرد که تا پیش از آن نظیر نداشت. دو جبهه قدرت با رهیافت های ایدئولوژیک و توانایی های ژئوپلیتیک در صفحه شطرنج جهانی مانند دو بازیگر ظاهر شدند و مهره های این بازی چشم به حرکت بعدی دو بازیگر دوختند‌. جنگ سرد آغاز شده بود. 
 
الگوی نظام بین الملل در دوره جنگ سرد یک پایداری ناخواسته و شکننده بود که در اثر توزیع همسطح قدرت در در دو سوی عالم ایجاد شده بود. در واقع جنگ سرد به شکلی اجتناب ناپذیر از فردای سقوط برلین در ۲ می ۱۹۴۵ آغاز شده بود اما شکل گیری فرم ساختاری این نبرد خاموش بعد از ۱۹۴۹ و دستیابی اتحاد شوروی به سلاح هسته‌ای اتفاق افتاد. عدم توازن بین قدرت هسته ای بین ایالات متحده و اتحاد شوروی در حدفاصل ۴۹-۱۹۴۵ می‌توانست اعتماد به نفس و میزان ریسک پذیری ایالات متحده را برای استارت جنگ جهانی سوم بالا ببرد اما بالانس هسته ای پس از ۱۹۴۹ و مسابقه شانه به شانه دو ابرقدرت در توسعه موشک‌های قاره پیما و تبدیل اروپا به میدان تنازع موشکی سه قانون نانوشته را در معادله جنگ سرد بنیان گذاشت. 
 
نخست آنکه هر دو بلوک قدرت به خوبی آگاه بودند که طرف مقابل از توانایی نابودی متقابل هسته‌ای برخوردار است‌‌ . اصل نابودی متقابل MAD بر همین اساس نخستین اصل بازی شطرنج جنگ سرد را تعریف کرد: "دو ابر قدرت هیچگاه به صورت مستقیم با یکدیگر درگیر جنگ نمی‌شوند."
 
این قانون که نتیجه یک برآورد عقلانی از هزینه‌های نبرد بود همواره از جانب حوادث غیرقابل پیش بینی و یا رهبران افراطی در هر دو بلوک تهدید میشد. چنانچه جدال خروشچف و کندی در جریان بحران موشکی در اکتبر۱۹۶۲ و تهدید کندی و خروشچف به احتمال وقوع جنگ جهانی موشک های هسته ای نفس جهان را در سینه حبس کرد. اما نه کندی افراطی بود و نه خروشچف . هر دو به خوبی از عواقب احتمالی درگیری آگاه بودند‌‌. 
 
هر چند که امروز در تاریخ بحران کوبا با عقب نشینی خروشچف از موضعش شناخته میشود،اما حقیقت اینست که توافق واشنگتن-مسکو در مورد برچیدن موشک های هسته ای شوروی از کوبا و موشک های هسته ای آمریکا از ایتالیا و ترکیه نشان داد که توافق پس از بحران کوبا نتیجه دیدگاه واقع گرایانه هر دو رهبر به توانایی های طرف مقابل در پاسخگویی همسطح به هر گونه ماجراجویی خارج از قاعده است. جنگ سرد نبردی خاموش است. 
 
با این حال باز هم در ۱۹۸۳ با مانور ناتو در اروپای غربی و سرنگونی هواپیمای مسافری کره جنوبی توسط اتحاد شوروی و نیز خطای سیستم های پدافندی شوروی در عدم تشخیص پرتوهای خورشیدی از موشک های قاره پیما، چیزی نمانده بود که کاخ کرملین حمله هسته ای را قطعی دانسته و برای پاسخ متقابل اماده شود. اما همانطور که در جریان بحران موشکی کوبا ناخدا واسیلی ارخیپوف مانع از شلیک هسته‌ای زیردریایی شوروی شد. در ۱۹۸۳ نیز سروان استانیسلاو پتروف با تشخیص به موقع و حفظ خونسردی دنیا را نجات داد. 
 
معادله بعدی جنگ سرد بسط قدرت سخت افزاری و ژئوپلیتیک دو ابرقدرت در پهنه جهان بود‌. هر دو بلوک قدرت، تخاصم با حریف را نبردی ایدئولوژیک و آزادیخواهانه نمایش می‌دادند. اما ایدئولوژی غشای نازکی از سطح این نبرد بود و در عمق آن کاملا اهداف قدرت نهفته بود بر همین اساس قانون دوم جنگ سرد تعریف میشد. 
 
"دو ابرقدرت با استفاده از اقمار خود و نیز دسته بندی های سیاسی، نظامی و اقتصادی با یکدیگر مقابله می‌کنند.‌".‏ ایالات متحده با توانایی فاتحانه خود در فردای پس از جنگ جهانی دوم نظام بین الملل را در حوزه سیاست و اقتصاد پایه گذاری کرد‌ و در رقابت خود با شوروی از این توانایی بهره میگرفت. پیمان اتلانتیک شمالی (ناتو) گارد محکم بلوک غرب در اروپا برای مقابله با هر گونه ماجراجویی هسته ای و یا غیرهسته‌ای شوروی بود.
 
سازمان پیمان مرکزی (سنتو) سپردفاعی خاورمیانه در مرزهای جنوبی شوروی بود و پیمان دفاع متحد اسیای شرقی (سیتو) دست همراه ایالات متحده در شرق دور بود. در جبهه مقابل اتحاد شوروی با تشکیل پیمان ورشو اروپای شرقی را به عمق استراتژیک خود در تخاصم با غرب تبدیل کرد و با پیمان اقتصادی کومکون سیستم اقتصادی کمونیسم بین الملل را بنیان گذاشت.
 
در دورانی که دکترین های دفاع آیزنهاور و ترومن و ستون های دوگانه نیکسون تماما با محوریت کنترل شوروی در حیطه سخت افزاری و ممانعت از صدور کمونیسم نرم افزاری ان به جهان سوم به آمریکا مسئولیت جهانی تکلیف میکرد در مسکو لئونیدبرژنف با دکترین اصل حاکمیت محدود شوروی را به عنوان رهبر جهان کمونیسم مسئول مقابله با هر گونه نفوذ در قلمروی بلوک شرق میدانست. شوروی در همان حال که قیام مجارستان (۱۹۵۶)، جنبش میهنی لهستان و بهار پراگ در چکسلواکی (۱۹۶۸) و جنبش های ملی-میهنی آلمان شرقی را سرکوب میکرد. 
 
با حمایت از متحدین خود در ویتنام و کوبا شکست های جبهه غرب را رقم میزد و غرب در عین حال که با مجموعه ای از پیمان های نظامی-دفاعی مرزهای شوروی را احاطه کرده بود همواره در وحشت سقوط متحدان جهان سومی خود به دست کمونیست ها به سر میبرد. این توازن در توزیع قدرت موجب شد تا طرفین تخاصم به نوعی بپذیرند که نبرد نیابتی خود برای بسط قدرت را در جغرافیای جهان سوم پیگیری کنند و به نوعی قانون اول جنگ سرد در عدم نبرد مستقیم تقویت میشد. سیستم بین الملل متاثر از این الگو با وجود آشفتگی‌های بسیار به یک تعادل نسبی رسیده بود‌. حوزه‌های جغرافیایی جهان یا در منطقه نفوذ بلوک شرق بود و یا غرب. 
 
نبردهای منطقه‌ای اقمار دو قدرت (نظیر جنگ کره) و یا نبرد یک قدرت با اقمار قدرت دیگر(نظیر جنگ آمریکا در ویتنام و نبرد شوروی در افغانستان) هیچگاه به یک منازعه جهانی تبدیل نمی‌شد. این شطرنج متعادل به نبرد پیاده نظام ها تقلیل یافته بود و مهره های اصلی و نیز دوبازیگر اصلی همواره با چاشنی احتیاط به یکدیگر نگاه می‌کردند. اما قدرت دو بلوک در حوزه‌های نظامی و تکنولوژیکی قانون سوم و گرانقیمت جنگ سرد را تعریف کرد. 
 
"دو ابرقدرت با رقابت نظامی و تکنولوژیک با یکدیگر مقابله میکنند"‏با شروع این رقابت پس از دستیابی شوروی به سلاح هسته ای، جهان به مدت ۴ دهه شاهد مسابقه علمی حیرت انگیز دو ابرقدرت در شکافت مرزهای ناشناخته علوم بود که در دو حوزه هسته ای و هوافضا به اوج خود رسید. دو کشور با برخورداری از دانشمندان و نوابغ آلمان نازی پس از جنگ جهانی دوم، دوران تکامل موشک های قاره پیما را تسریع کردند.
 
در حوزه فضایی از اواسط دهه ۵۰ میلادی با ارسال اولین ماهواره بشر به نام اسپوتنیک از سوی شوروی (۱۹۵۷)و سپس اولین فضانورد مرد (یوری گاگارین) و فضانورد زن (والنتینا ترشکوا) به فضا، ایالات متحده برای عقب نماندن از حریف وارد مسابقه فضایی شد که نقطه اوج آن در ۱۹۶۹ پروژه فوق العاده گرانقیمت آپولو و سفر به ماه بود. 
 
دو ابرقدرت با به روز رسانی مداوم زرادخانه هسته‌ای و توسعه سلاح های هسته ای استراتژیکی و تاکتیکی نظیر بمب هیدروژنی و یا بمب نوترونی تا مرحله ای پیش رفتند که توان نابودی حیات در سیاره را نیز تا حدودی به دست اوردند. 
 
صرف هزینه های بالای نگهداری این تسلیحات خطر گسترش مسابقه هسته ای به سایر قدرت های کوچکتر واشنگتن و مسکو را به سمت پیمان های محدویت و منع اشاعه نظیر سالت سوق داد‌.
جنگ سرد بزرگترین کانون رقابت جاسوسی در جهان بود. سازمان های اطلاعاتی دو بلوک به صورت مداوم به زمین حریف به جمع اوری اطلاعات مشغول بودند به طور مثال در یک زمینه که شاید برای مخاطب فارسی جالب باشد که نیروی هوایی ایالات متحده با همکاری ارتش شاهنشاهی ایران در پروژه محرمانه آیبکس با استفاده از سیستم‌های شنود و جمع اوری سیگنالی مستقر در شمال ایران از مرزهای جنوبی شوروی جاسوسی ارتباطی می‌کرد. 
 
جنگ سرد با این ۳ قانون نانوشته هیچگاه به تخاصم جهانی دو ابرقدرت تبدیل نشد‌. در این بین هر دو بلوک دچار بحران های متعددی بودند. کمونیسم ملی مارشال تیتو رهبر یوگوسلاوی و عدم تبعیتش از مسکو و چند سال بعد جدایی چین کمونیست از شوروی در پی سیاست‌های خروشچف شکاف های بلوک شرق را نمایان کرد‌. در ۱۹۶۶ فرانسه نیز تحت رهبری دوگل با نارضایتی از رهبری آمریکا بر جهان غرب از ناتو خارج شد. 
 
با این حال بدنه انعطاف پذیر نظام سیاسی ایالات متحده توانایی کاهش فشار ضربات بحران های سیاسی،اجتماعی و فرهنگی را مسیر میکرد‌ اما نظام انعطاف ناپذیر و چُدنی شوروی با هر بحران شکنندگی بیشتری را تجربه میکرد. به گونه ای که در ابتدای دهه ۸۰ و پس از مرگ برژنف مشخص بود که شوروی توان ادامه این مسابقه پرهزینه را ندارد. ظهور زوج تهاجمی ریگان-تاچر در این دهه و سیاست های تهاجمی آنها در قبال کرملین که از سوی ریگان به امپراتوری شیطان تشبیه شد و سپس برنامه جنگ ستارگان رییس جمهور آمریکا زمانی بروز کرد که در شوروی گورباچف جوان به دنبال اصلاح نظام پوسیده و در حال ریزش کمونیستی بود‌ که باعث شد تعادل سیستم بین المللی بهم بخورد‌.
 
فروپاشی شوروی در دسامبر۱۹۹۱ بیشتر از آنکه سقوط یک ایدئولوژی باشد، یک تغییر ژئوپلیتیکی عظیم در جهان بود. برای نخستین بار در تاریخ نظام تک قطبی به صورت کاملا جهانی (و نه منطقه‌ای) به صورت گذرا ایجاد شد و در نقطه مقابل خلا قدرت ناشی از نبود شوروی شکاف عظیمی را در سیستم بین الملل ایجاد کرد که یا باید توسط قدرت های فرصت طلب جدید پر میشد و یا توسط ایالات متحده. در نتیجه نظم بین المللی ناشی از یک پایداری شکننده جای خود را به ستیز و رقابت امریکا و رقبای جدید داد.‌