۳۴ سال پس از افشای سفر محرمانه رابرت مکفارلین، مشاور امنیت ملی رونالد ریگان به تهران، در همایش آنلاین «بازخوانی ماجرای مکفارلین؛ تأمین سلاح در برابر آزادی گروگانها» دلایل و پشتپرده این ماجرا بررسی شد.
این سفر در خرداد ۱۳۶۵ انجام شد و چنانکه در خاطرات اکبر هاشمی رفسنجانی آمده تیم آمریکایی با پاسپورت ایرلندی آمدند و یک چهارم قطعات موشک هاگ درخواستی و برای سران ایران کلت و کیک هدیه آوردند. به نوشته هاشمی «قرار شد هدیه را نپذیریم و ملاقات ندهیم و مذاکره را در سطح دکتر هادی و دکتر روحانی و مهدینژاد [وردینژاد] مخفی نگهداریم و [مذاکرات] محدود به مسأله گروگانهای آمریکایی در لبنان و دادن قطعات هاگ و چند قلم دیگر اسلحه [باشد]. آنها بیشتر خواهان مذاکره در مسائل کلی و سیاسیاند.» (۴ خرداد ۶۵) فردای آن روز قرار شد محمدعلی هادی نجفآبادی، رئیس کمیسیون سیاست خارجی مجلس با آنها گفتوگو کند. مکفارلین احساس اهانت کرد «که چرا مقامات با او حرف نمیزنند و چرا هدیهاش را نمیپذیریم و میگوید اگر من برای خرید پوست گربه به روسیه بروم، گورباچف در روز دو بار با من ملاقات میکند. قرار شد به آنها بگویند به خاطر تخلفها و بدقولیهایشان اعتماد به آنها نیست و تا عملاً جلب اعتماد نکنند، مذاکره رسمی ممکن نیست؛ این نظر سران قوا است.» (هاشمی رفسنجانی)
روز هفتم خرداد مذاکره با آمریکاییها به بنبست رسید و آنها ایران را ترک کردند. هاشمی سه روز بعد به امام پیشنهاد میدهد «برای جلوگیری از پخش خبر توسط آنها به گونهای که ما را در موضع دفاعی قرار دهند، خودمان خبر آمدن آنها را ابتدا پخش کنیم» اما امام موافقت نکرد.
هفتهنامه لبنانی «الشراع» در آبانماه خبر را افشا میکند و همین موضوع در ۱۱ آبان حاجاحمد خمینی را نگران میکند و به هاشمی پیشنهاد میدهد که آن را «به گونه واقعی که برای ما پیروزی است و برای آمریکاییها خفت و شکست مطرح کنیم، پیش از آنکه دشمنان سوءاستفاده کنند.» هاشمی در سخنرانی خود در ۱۳ آبان ۱۳۶۵ در سالگرد تسخیر سفارت آمریکا جزئیات این سفر را به طور رسمی اعلام میکند که به نوشته او مثل بمب در دنیا منفجر شد.
روز یکشنبه ۱۱ آبان ۹۹ انجمن اندیشه و قلم در همایش آنلاین «بازخوانی ماجرای مکفارلین؛ تأمین سلاح در برابر آزادی گروگانها» که در سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برگزار شد، با دعوت از محسن هاشمی رفسنجانی، فرزند آیتالله هاشمی، حسین علایی فرمانده وقت نیروی دریایی سپاه پاسداران و مجید تفرشی، عباس سلیمینمین و جعفر شیرعلینیا تاریخپژوه کوشید تا با بازخوانی این ماجرا، مساله تأمین سلاح در برابر آزادی گروگانها را مورد واکاوی قرار دهد.
گزارش «تاریخ ایرانی» از این نشست به نقل از روابط عمومی انجمن قلم و اندیشه و پایگاه خبری جماران است:
محسن هاشمی رفسنجانی: ماجرای مکفارلین یک رسوایی حکومتی برای آمریکاییها بود؛ نه ایران
موضوع بحث، بازخوانی ماجرای مکفارلین پس از ثلث قرن است، البته بنده شخصاً در زمان وقوع این ماجرا، مسئولیت و حضوری در موضوع نداشتم و مشغول تحصیل بودم، اما به دلیل اینکه کتاب ماجرای مکفارلین، را به عنوان یک اثر تحقیقی و مستند جهت ارائه مستندات و اطلاعات تکمیلی خاطرات آیتالله هاشمی رفسنجانی در سالهای ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵، که این ماجرا رخ داد، به همراه آقای حمیدی، یکی از همکاران دفتر نشر معارف انقلاب، تالیف و منتشر کردیم، در جایگاه یک پژوهشگر تلاش میکنم خلاصهای از یافتههای خود را ارائه کنم.
ابتدا لازم است اشاره کنم، افشای مکفارلین به عنوان یک رسوایی حکومتی در آمریکا مطرح شد و نام ایرانگیت یا ایران - کنترا به آن داده شد، اما در ایران این موضوع جنبه منفی نداشت و هم یک پیروزی سیاسی و هم تامین تجهیزات نظامی برای ما محسوب شد و با صراحت هم امام خمینی این موضوع را به عنوان پیروزی ایران و سرشکستگی آمریکا مطرح کردند و این صحیح نیست که جریانی بخواهد بعد از سی سال موضوع را وارونهنمایی کند و آن را رسوایی جمهوری اسلامی جلوه دهد.
البته اگر خاطرات روزنوشت آیتالله هاشمی رفسنجانی، در این باره که در قالب جزوهای مختصر تدوین شده است، مطالعه شود، ماهیت موضوع کاملاً روشن است و نباید آن را پیچیده جلوه داد تا بستر تخریب و سوءاستفاده سیاسی گردد.
موضوع ماجرای مکفارلین که در ایالات متحده آمریکا به عنوان ماجرای ایران - کنترا مشهور است، از سه منظر میتواند مورد بررسی قرار گیرد:
منظر اول: تامین نیازهای سیستم پدافند هوایی و زمینی ایران در جنگ که مد نظر جمهوری اسلامی بوده است.
منظر دوم: منافع اقتصادی ناشی از فروش سلاح به ایران که مد نظر واسطههای معامله بوده است.
منظر سوم: آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان با وساطت ایران که مد نظر دولت آمریکا بوده است.
منظر چهارم: تبدیل مساله به روابط پنهانی و سپس آشکار میان ایران و آمریکا که در فاز دوم مدنظر مقامات آمریکایی بوده است.
مناسب است در اینجا اشارهای داشته باشم به سخنان مقام معظم رهبری در چهلمین سالروز آغاز دفاع مقدس که تصریح داشتند عملکرد جمهوری اسلامی در دفاع مقدس از جمله پایان جنگ، یک عملکرد مدبرانه و عقلانی بود و ایشان نسبت به تحریفاتی که در این موضوع انجام میشود، هشدار دادند.
شاید یکی از تحریفاتی که در تاریخ دفاع مقدس صورت میگیرد را ما میتوانیم در روایت ماجرای مکفارلین ببینیم که برخی در داخل تلاش دارند، به جای توجه به منظر و اهداف ایران، سعی میکند از منظر و منافع بیگانگان تاریخ را روایت کنند و مرتکب تحریف میشوند، در حالیکه این مساله از ابتدا تا انتها از سوی ایران با هدف تامین نیازهای تسلیحاتی و دفاعی خود در جنگ پیگیری شد و اگر این جنبه را نادیده بگیریم قطعاً مرتکب تحریف تاریخ شدهایم.
پس مساله اول در این موضوع، نیازهای تسلیحاتی ماست، واقعیت تلخ تاریخی آن است که ایران در جنگ تحمیلی، از سوی دو ابرقدرت شرق و غرب، یعنی تقریباً کل جهان، تحریم بود و در مقابل جدیدترین و مدرنترین انواع سلاحهای شرقی و غربی در اختیار ارتش بعثی صدام قرار میگرفت، اتکای ما در جنگ، به نیروی انسانی و تسلیحاتی بود که از زمان رژیم قبل در انبارهای ارتش ایران باقی مانده بود و طبیعی بود این تجهیزات با گذشت زمان و استفاده نیاز به تعمیر و تامین مهمات و قطعات یدکی پیدا میکند.
در اواسط جنگ، اتحاد جماهیر شوروی تانکهای T۷۲ را در اختیار عراق قرار داد که این تانکها در برابر موشکهای RPG ما مصونیت داشتند و به همین دلیل ما در دفاع در برابر سیستم زرهی عراق با مشکل مواجه شدیم، تنها دو موشک ضدتانک تاو و مالیوتکا توانایی نابودی این تانکها را داشتند که در همین مقطع مهندسی معکوس و کپیسازی این موشکها را در صنایع دفاع با همکاری آقایان منطقی و علی عسگری و تیمشان برادران ضرغامی، شاهآبادی و شهریاری آغاز کردیم.
همزمان شوروی و اروپا، پیشرفتهترین هواپیماهای جنگی بلندپرواز و جنگده- بمبافکن خود را در مدلهای مختلف میگ، سوخو، سوپر اتاندارد و میراژ در اختیار صدام قرار دادند و تعداد ناوگان فعال هوایی عراق را به بیش از ۵۰۰ جنگنده رساندند در حالیکه ما حدود ۸۰ جنگنده عملیاتی در اختیار داشتیم که جنگندههای F۱۴ هم با کمبود موشک فونیکس مواجه بودند و ما در نبرد هوایی و پدافند نیز دچار بحران جدی شدیم، بخشی از رادارهای ما به دلیل خرابی قطعات از کار افتادند و نیاز به تقویت تسلیحاتی داشتیم که این موضوع از طرق مختلف از جمله تیم نخستوزیری که کنار مهندس موسوی بودند دنبال میشد.
در سالهای ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵، دو عملیات نسبتاً موفق ایران در خاک عراق یعنی والفجر ۸ در منطقه فاو و کربلای ۵ در شلمچه صورت گرفت، حتی اگر این عملیاتها با غافلگیری و پیروزی اولیه نیز همراه میشد، اگر ما سیستم پدافند ضدتانک و ضدهوایی مناسبی نداشتیم، در مقابل پاتکهای سنگین عراق مجبور به عقبنشینی میشدیم، بنابراین مهمترین مساله برای فرماندهی جنگ در آن مقطع تامین نیازهای سیستم تسلیحاتی ایران بود که در برابر تانکهای تی ۷۲، با موشکهای تاو و در برابر حملات هوایی دشمن با سیستم پدافند هوایی هاگ و در تجهیز نیروی هوایی ایران نیاز به موشکهای فونیکس وجود داشت.
فرماندهان نظامی میگفتند ما اگر دو هزار موشک تاو داشتیم، فلان پیروزی را به دست میآوردیم یا جلوی فلان شکست را میگرفتیم، اگر سیستم پدافند و ضدهوایی کار میکرد، نیروی هوایی عراق را فلج میکردیم و اجازه حمله به شهرها را نمیدادیم.
بنابراین ایران از ابتدای سال ۱۳۶۴، به دنبال تامین نیازهای دفاعی خود بود و در این زمان پیامی از طریق منوچهر قربانیفر، یکی از واسطههای اسلحه به مرحوم کنگرلو، مشاور امنیتی نخستوزیر داده شد که وی میتواند لامپهای رادار مورد نیاز ایران را تامین کند و با قبول ایران، این معامله صورت گرفت و بخشی از سیستم رادار ضدهوایی ایران تعمیر و راهاندازی شد و وی اعلام کرد که امکان تامین موشکهای تاو و فونیکس و قطعات هاگ وجود دارد.
قربانیفر، سپس با ارتباطی که با مقامات آمریکایی داشت، پیامهایی رد و بدل کرد تا از تمایل آنها برای فروش این تسلیحات به ایران در صورت همکاری ایران در آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان اطمینان حاصل کند و بدین ترتیب پروسه آزادی گروگانهای آمریکایی در برابر فروش تسلیحات مورد نیاز ایران شکل گرفت. اگر بخواهیم این فرایند را تشبیه کنیم: فروش سلاحهای انباری، در برابر آزادی گروگانها، مثلثی است که در آن پول فروش سلاحهای انباری به قیمت بالاتر، آزادی گروگانها و اهداف سیاسی برای آمریکاییها جذابیت داشت و طرف ایران نیز به دنبال سلاحهای مورد نیاز خود بود.
به دستور مهندس موسوی، کنگرلو موضوع را به اطلاع آیتالله هاشمی رفسنجانی رساند و ایشان مقامات ارشد در سطح سران سه قوه را از این پیشنهاد مطلع کردند و موضوع در جلسه سران با امام خمینی نیز به اطلاع ایشان رسید و در قالب پنج محموله تسلیحات به ایران از شهریور ۱۳۶۴ تا خرداد ۱۳۶۵ به ایران تسلیحات ارسال میگردد که در این فاصله عملیات والفجر ۸ در بهمنماه سال ۱۳۶۴، که موفقترین عملیات ایران در خاک عراق و منجر به قطع دسترسی عراق به خلیج فارس از طریق تصرف فاو توسط ایران میگردد رخ میدهد و در این عملیات حدود ۸۰ جنگنده پیشرفته عراقی توسط ضدهوایی هاگ و توسط جنگندههای اف ۱۴ سقوط میکند.
در چهارم خرداد ۱۳۶۵، مکفارلین مشاور امنیت ملی رئیسجمهور آمریکا، بدون اطلاع و اجازه مقامات ایرانی به صورت مخفیانه به همراه محموله تسلیحاتی به ایران سفر میکند و چهار روز در تهران حضور پیدا میکند اما هیچ مقام عالیرتبه ایرانی، حاضر به گفتوگو با وی نمیشود و مذاکرات بین مکفارلین و کنگرلو با حضور یکی از نمایندگان مجلس به عنوان مترجم صورت میگیرد و بدون حصول توافق مدنظر آنها، هیات آمریکایی بازمیگردد.
پس از این شکست در مذاکرات، کانال دوم، توسط محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران با استفاده از علی هاشمی بهرمانی یکی از اعضای سپاه که برادرزاده آیتالله هاشمی رفسنجانی فرمانده جنگ بود، اما بدون اطلاع ایشان شکل میگیرد و از طریق کانال دوم نیز یک محموله ۵۰۰ عددی موشک تاو و مقداری اطلاعات نظامی در مهرماه سال ۱۳۶۵ تحویل ایران میگردد.
بخشی از شش محموله تسلیحاتی تحویل شده به ایران، مربوط به سلاحهای انباری در اسرائیل بوده که بدون اطلاع ایران از اسرائیل ارسال شده بود که پس از کشف موضوع توسط تیم مهندسی جنگ این سلاحها عودت داده میشود و اختلافی نیز در مورد قیمت محاسبه شده وجود داشت که موجب میشود، ایران بخشی از مطالبات قربانیفر، به عنوان واسطه معامله را نپردازد و با شکلگیری کانال دوم که عملاً قربانیفر، واسطه کانال اول، در آن وجود ندارد، وی به ارسال نامههای انتقادی به مقامات ایران جهت پیگیری مطالبات خود میپردازد.
در اوایل آبانماه ۱۳۶۵، نشریه الشراع لبنان، اخبار این معاملات را دریافت و افشا میکند و موضوع با پیگیری رسانههای آمریکایی تبدیل به یک رسوایی برای دولت آمریکا میگردد چرا که دولت آمریکا برخلاف مصوبه کنگره، منابع حاصل از این معاملات را به شورشیان نیکاراگوئه پرداخت کرده بوده است و تیم تحقیق و تفحص آمریکا به رهبری سناتور جان تاور، گزارشی را درباره این موضوع تهیه و منتشر میکند که به نام گزارش تاور مشهور است و بسیاری از جزئیات ماجرا در آن درج گردیده است.
همزمان با افشای موضوع در آمریکا، آیتالله هاشمی رفسنجانی، در مراسم سیزده آبان سال ۱۳۶۵، در مقابل مجلس شورای اسلامی، اقدام به افشای ابعاد و جزئیات سفرمکفارلین به ایران و عدم پذیرش مذاکره توسط مقامات ارشد کشور و نتایج آن میکند و این سخنرانی به بحران سیاسی دولت ریگان دامن میزند.
در این شرایط گروهی از نمایندگان مجلس مخالف دولت، اقدام به طرح سؤال در این باره از وزیر خارجه وقت دکتر ولایتی میکنند که این اقدام با عتاب و برخورد شدید امام خمینی در ۲۹ آبان ۱۳۶۵، با عنوان، این تذهبون؟ میشود و امام خمینی این ماجرا را پیروزی ایران و رسوایی دولت آمریکا توصیف و کسانی که با تضعیف مسئولان ایرانی به متهم کردن آنها در این ماجرا میپردازند را غربزده و شیطانزده توصیف کرده و برای ایجاد عدم تفرقه در کشور هشدار شدید دادند.
به عنوان نتیجهگیری، به سه موضوع اشاره میکنم:
اول، ایران در موضوع آزادی گروگانها در برابر فروش سلاحها، به دنبال تامین نیازهای تسلیحاتی خود بود و به این هدف رسید و این سلاحها در پیروزی دو عملیات مهم والفجر ۸ و کربلای ۵ تاثیرگذار بودند و قطعنامه ۵۹۸، که نخستین قطعنامه متوزان شورای امنیت سازمان ملل در رابطه با جنگ ایران و عراق بود، پس از این دو عملیات تصویب و منجر به پایان جنگ و صلح گردید.
دوم، ماهیت موضوع در ایران، نظامی بوده و به همین دلیل معاملات اولیه با اطلاع و نقشآفرینی سپاه صورت گرفت و در جریان سفر مکفارلین نیز موضوع در کنترل سپاه پاسداران بود و مقامات سیاسی با وی دیدار و مذاکره نکردند و کانال دوم و بخش دوم معاملات و مذاکرات نیز مستقیماً از سوی سپاه صورت گرفت، بنابراین کسانی که به تخریب و تحریف تاریخ با اهداف سیاسی میپردازند باید توجه داشته باشند که در این موضوع عملاً مسئولان ارشد دفاع مقدس را مورد تخریب قرار میدهند.
سوم، موضوع افشای ماجرای مکفارلین نیز هنوز پس از ۳۴ سال در ابهام قرار دارد، یکی از فرضیات افشا توسط نزدیکان سید مهدی هاشمی و بیت آیتالله منتظری است، فرضیه دوم افشا توسط مقامات آمریکایی مخالف دولت ریگان است و فرضیه سوم افشا توسط جریان نفوذی منافقین در ایران که نگران برتری نظامی ایران در جنگ بر عراق با تقویت تجهیزات و اطلاعات نظامی ایران شده بودند، اما در هرصورت قطع این نوع ارتباطات در شرایط سخت جنگ و تحریم تسلیحاتی به زیان منافع ملی بوده و آیتالله منتظری چندی پس از خاتمه موضوع، عدم مخالفت خود با این مساله را بیان کردند و در مجموع هیچ نقطهای از این ماجرا برای ایران سیاه نیست و کلیه اقدامات خلاف قوانین یا پنهانکاری در معاملات توسط طرف مقابل صورت گرفته و با هشیاری مسئولان ایرانی مواجه شده است.
در مجموع میتوان گفت که پرداختن به ماجرای مکفارلین، با اهداف سیاسی و جناحی و تحریف تاریخ در این موضوع، اقدامی خلاف جهت منافع ملی است و چرا ما باید یک پیروزی دیپلماتیک که منجر به پیروزی نظامی گردیده و توسط امام خمینی با تایید قاطع مواجه شده است را اینگونه تخریب و تحریف کنیم؟
مجید تفرشی: دولت ریگان فریبکاری کرد و ایرانیها پنهانکاری
در ایران تاکنون سه کتاب در خصوص قضیه مکفارلین منتشر شده ولی در جامعه بینالملل صدها کتاب و مقاله در این خصوص منتشر شده است. اشکال اسناد بینالمللی این است که منابع بینالمللی از منظر آمریکا به این موضوع نگاه میکند و بنابراین کمتر به مصالح ایران توجه دارد. ما هم مسأله ایران - کنترا را فقط از منظر ایرانی نگاه میکنیم و به اهمیت جهانی آن کمتر توجه داریم.
در مسأله ایران - کنترا شاهد هستیم که یک سری تلاش برای مذاکرات محرمانه رخ داد. با توجه به در پیش بودن انتخابات ریاستجمهوری آمریکا و فضای بعد از انتخابات که چه بایدن انتخاب شود و چه ترامپ، این موضوع همچنان موضوع روز است و ما شاهد این هستیم که الیوت آبرامز که به جای برایان هوک به عنوان مسئول ایران در وزارت خارجه آمریکا انتخاب شد کسی است که در موضوع ایران - کنترا از افراد بسیار دخیل بود و به دلیل شهادت دروغ محکوم شناخته شد.
مشکل بزرگی که ما در مورد ایرانیها داریم این است که افراد خاطرات خود را ننوشتهاند و یا افرادی هم که نوشتهاند خاطرات آنها تغییر پیدا میکند. گاهی این به خاطر این است که افراد موضوعات را از یاد میبرند و یا تعمد وجود دارد. نمونه بارز آن را در بحث آقای کنگرلو میبینیم که اشتباهات عمدی و غیرعمدی در آنها وجود دارد. ما سنت خاطرهنویسی روزانه نداریم و معدود آدمهایی را داریم که مثل ناصرالدینشاه و آقای هاشمی رفسنجانی که خاطره روزانه بنویسند؛ اگر هم دارند منتشر نمیکنند و کسانی هم که مینویسند افراد تأثیرگذار مهمی نیستند. کسانی که اطلاعات دارند گفتوگو نمیکنند و کسانی که گفتوگو میکنند اطلاعات ندارند. در صورتی که در جناح آمریکا خاطرات زیادی چاپ شده است. نبود منابع ایرانی کمک میکند به اینکه روایت آمریکایی غالب شود.
واقعیت این است که در هر دو کشور کسانی بودند که این موضوع را مقطعی و بعضیها به عنوان یک موضوع درازمدت و یک تغییر راهبردی در مناسبات میدیدند. برای آمریکاییها مسأله کمک به انقلابیون نیکاراگوئه خیلی مهم بود و ریگان میخواست از طریق فروش سلاح به ایران پول به دست بیاورد و از طرف دیگر ایران برای تغییر موازنه جنگ نیاز به سلاح داشت و سلاحهای آمریکایی میتوانست این تغییر را ایجاد کند.
دور اول تحریم تسلیحاتی ایران توسط آمریکا از آستانه انقلاب و حتی قبل از انقلاب شروع میشود و بعد انقلاب و جنگ موجب میشود ایران به سلاحهای خودش که پولش را هم داده بود دست پیدا نکند. در مسأله مکفارلین چیزی که در اسناد بینالمللی وجود دارد مسأله فریبکاری دولت ریگان است و چیزی که در ایران وجود دارد مسأله پنهانکاری است. در واقع بحث نبود شفافیت و نظارت در دو طرف خیلی نمایان است. البته طبیعی است که در اینگونه مذاکرات که میتواند تغییرات اساسی ایجاد کند، با اطلاعرسانی عمومی نمیشود کاری کرد.
از نظر غربیها آقای منتظری و تیمشان منشأ رادیکالیزم بودند. یادمان باشد که مسأله مکفارلین اولین بار در یک روزنامهای چاپ بعلبک {هفتهنامه «الشراع»} که توسط دوستان مهدی هاشمی اداره میشد افشا شد و این مسأله را کمتر کسی توجه دارد. قبل از آن هم آقایی که جاسوس اسرائیل بود به نام «آری بن مناشه» افشا کرد که او هم در کتابش به نام «پول خون» به این قضیه اشاره کرده است.
در منابع ایرانی اصرار دارند به اینکه ایران از حضور اسرائیلیها در این ماجرا خبر نداشت. در اسناد بینالمللی این موضوع آشکار است. چون بعضی از سلاحهایی که به ایران داده میشد یا اسرائیلی بود و یا از طریق اسرائیل میآمد، به نظر میرسد ایران حتماً خبر داشته است.
در قضیه مکفارلین یکی از ادعاهای اثبات نشده این است که امام خمینی از ماجرای مکفارلین و مذاکره با آمریکاییها خبر نداشته است. به نظر میرسد این ادعا نه تنها نادرست است، بلکه توهین به امام است که رهبری با این تأثیرگذاری بینالمللی چطور از چنین مسألهای در بغل گوش خود خبر نداشته است. موضع تند امام در پاسخ به بعضی نمایندگان مجلس تعبیر میشود به اینکه امام با این قضیه مخالف بوده است. ولی آقای خمینی این نامه را علیه معترضین به مذاکره نوشته و این تحریف تاریخ آشکار در سالهای اخیر اتفاق افتاده و انقدر مسأله روشن است که نیاز به بحث و بررسی زیاد ندارد.
ضمن اینکه ما شاهد هستیم قضیه مکفارلین پایانی بر اعتبار سیاسی آقای منتظری و تیم ایشان بود که منجر به اعدام آقای مهدی هاشمی و امید نجفآبادی شد. تأکید میکنم که از نظر آمریکاییها آقای منتظری و آقای میرحسین موسوی نمایندگان جناحهای تندرو و ضد غربی حکومت و آقای خامنهای، آقای ولایتی و احتمالاً آقای هاشمی رفسنجانی نمایندگان گروههای قابل مذاکرهتر بودند.
اگر مسأله ایران - کنترا نبود به جرأت میتوان گفت آقای ریگان یکی از موفقترین رئیسجمهورهای آمریکا بود ولی این ماجرا به شدت آن اعتبار را خدشهدار کرد. در منابعی گفته شده که بعد از آیزنهاور هیچ رئیسجمهوری در آمریکا به اندازه ریگان از محبوبیت برخوردار نبود ولی ماجرای مکفارلین به کلی این دستاورد را از بین برد و شاید نقطه تاریکی بود از نظر عدم صداقتی که در برابر آمریکاییها به خرج داد و منجر به خدشهدار شدن اعتبارش شد.
برای ایرانیها گفتوگوی با آمریکا دشمنان بسیاری داشت. اولاً خود مخفیکاری که همچنان هست، عدهای معتقد بودند گفتوگو با آمریکا پایان کار انقلاب است و از نظر ایدئولوژیک با آن مخالف بودند. عدهای از نظر اقتصادی فکر میکردند که اگر ایران تحریم باشد میتوانند کاسبی کنند. عدهای هم معتقد بودند هر کس بتواند این کار را انجام دهد پایدارتر خواهد بود. بنابراین همانطوری که در گذشته بوده و الآن هم هست، بحث این است که چرا جناح مخالف این کار را انجام بدهد. کمااینکه در خصوص مذاکره با آمریکا کسانی منتظر هستند بعد از انتخابات ریاستجمهوری آمریکا و بعد از انتخابات ریاستجمهوری ایران این کار را انجام بدهند و اعتبارش را برای خودشان ثبت کنند.
در مورد اینکه سلاحهای ارسالی به ایران بیارزش بودند و یا ارزشمند بودند، در اسناد غربی کاملاً روشن است که این سلاحها تأثیرگذار بودهاند. فقط هم سلاح نیست و نقشههای عملیات عراق هم هست که قبلاً اصلاً به ایران داده نمیشد. البته کسانی که با ماجرای مکفارلین مخالف هستند تلاش دارند بگویند تأثیر زیادی نداشته است. ولی به نظر من فراتر از سلاحهایی که داده شده تغییر پارادایم نسبت به آمریکا است که میتوانست برای دو کشور و حتی منطقه و جامعه بینالملل تأثیرگذار باشد.
به نظر من کل نظام به این نتیجه رسیده بود و به درستی هم رسیده بود و باید از آن دفاع کرد. گرچه کسانی که از طرف ایران در این مذاکرات شرکت داشتند خام دست بودند و از مذاکرات بینالمللی بهره چندانی نبرده بودند و مدام در حال آزمایش و خطا بودند. عجیب است که این افراد از کانالهای مختلف وارد میشدند و این کانالهای مختلف منجر شد به اینکه موضع ایران تضعیف شود و در نهایت به شکست برسد.
به نظر من مثل برجام، تندروهای اروپایی و آمریکایی و جناحهای رقیب در آمریکا و ایران بزرگترین بهرهوران شکست ماجرای مکفارلین بودند و خوشحال شدند از اینکه این ماجرا شکست خورد. به نظر من بحث تجربه و سیلی روزگار نشان میدهد که ما از سالیان قبل در مذاکره ضعف داشتهایم و در بحث راهبردی مذاکره دانش و تجربه نداشتهایم و برای جبران این موضوع به پاک کردن صورت مسأله پرداختهایم که اصلاً مذاکره بد است؛ به جای اینکه سازوکارش را ترمیم و درست کنیم.
بنابر این، اینکه گفتوگو و مذاکره بیشتر برای ایران دستاورد داشته یا دوری از مذاکره، بحثی است که به طور جدی باید به آن پرداخت. به نظر من به جایی میرسیم که آیا حاضر هستید برای مطالح ملت و نظام مذاکره داشته باشید و یا حاضر هستید همه چیز را به باد بدهید ولی مذاکره نکنید؟ اگر در زمان مناسب و به انتخاب خودمان گفتوگو نکنیم در زمان نامناسب مجبور به گفتوگو خواهیم شد. اگر در زمان مناسب گفتوگو نکنیم، سوژه گفتوگوی ائتلاف دشمنانمان خواهیم شد.
تصور اینکه در مذاکره با رقیب طرف مقابل باید مصالح ما را مورد نظر قرار دهد تصور خامی است. همانطور تصور اینکه در مذاکره ما باید به همه اهدافمان برسیم و دشمن یا رقیب نباید به هیچ چیزی برسد. این خیال خامی است که عملاً هیچ گاه مذاکره با این نگاه شکل نمیگیرد. واقعاً اگر الآن جنگ بود و ما سلاح نداشتیم و در تحریم و انزوای بینالمللی بودیم، آیا باید با دشمنان بالقوه و بالفعلمان برای نجات کشور مذاکره میکردیم؟ در درازمدت اعلام موضع عدم مذاکره نه منطقی و نه به سود ایران است و ضمناً دست ایران را برای یک بازی پیچیده بسته خواهد کرد و طرف مقابل میداند جواب ایران چه خواهد بود و در نتیجه منجر به یک مذاکره تحمیلی در شرایط نامتعادل، غیرمنصفانه و با دستاورد محدود و شاید دیر و دور خواهد شد.
عباس سلیمینمین: حضور مکفارلین در تهران ارتباطی با تأمین تجهیزات ندارد
جناب آقای مهندس محسن هاشمی یک وجه موضوع را به خوبی دیدند. بحث تلاش ایران برای استفاده از موقعیت منطقه برای تأمین تسلیحات مورد نیاز بود که مرحوم آقای هاشمی در این زمینه تلاش بسیار مؤثر و خوبی را سامان دادند و توانستند برخی از مشکلات را در این عرصه حل و فصل کنند. اما موضوع وجه دیگری هم وجود دارد که ای کاش آقای هاشمی که در این مسأله کار تحقیقی کردهاند به این مسأله هم اهتمام میورزیدند یا نگاهی هم به این موضوع میداشتند و آن بحث نگاه آقای هاشمی به جنگ بود.
این دو مسأله تلاش برای ارتباطاتی با آمریکاییها و از این طریق تأمین قطعات مورد نیاز ایران با بحث استراتژی آقای هاشمی در جنگ ارتباط تنگاتنگی دارد که اگر به آن توجه نکنیم، قطعاً قادر نخواهیم بود از این تجربه کلانی که در مقطعی از تاریخ کسب کردهایم بهره لازم را ببریم. آقای هاشمی رفسنجانی در سال ۶۲ بحث استراتژی جنگ خودشان را متفاوت از استراتژی جنگی که امام ترسیم کرده بود بیان کردند و شروع به ترویج این در جبههها و به خصوص در میان فرماندهان میدانی جنگ کردند. خوب است که بازتاب این موضوع را در مسائل داخلی جنگ و میان فرماندهان توجه داشته باشیم. اگر به این توجه نکنیم نیمی از ماجرا را ندیدهایم.
اینکه آیا آقای هاشمی رفسنجانی مجاز بودهاند استراتژی متفاوتی نسبت به امام به عنوان فرماندهی کل قوا دنبال کنند یا خیر یک بحث است. آیا در این زمینه هماهنگی بین ایشان و امام صورت گرفته یا خیر هم بحث دیگری است. اصولاً ما در ارتباط با استراتژی جنگ چگونه باید عمل میکردیم؟ آیا تضعیف استراتژی ترسیمی امام در جبههها تأثیر منفی داشت یا خیر؟ اینها بحثهایی است که به نظر من در این جلسه با حضور جناب آقای محسن هاشمی که قطعاً میتوانند مقداری گرهگشا باشند و این درک این تجربه تاریخی را بر مردم سهو کنند، بسیار مغتنم است و به این مسأله کمک خواهد کرد.
ما در بُعد بحث ارتباط با آمریکا دو مجوز داشتیم و سران نظام در جریان بودند. یکی اینکه سلاحهای آمریکایی را از بازار آزاد، ولو دلالهای آمریکایی، تهیه کنیم و دومین چیزی که مجوز داشتیم اینکه به صورت غیرمستقیم با آمریکاییها وارد مذاکره شویم؛ برای تأمین برخی نیازمندیهای خودمان در جبهه از طریق کمک به آمریکاییها برای آزادی گروگانهایشان در لبنان. همان جوری که آقای محسن هاشمی به درستی اشاره کردند هم امام و هم سران قوا در جریان این دو محور بودند و مرتب در جلسات سران قوا دستاوردها و موقعیتهایی که در این زمینه نصیب ایران میشود را دنبال میکردند.
اما دو محور دیگر هم هست که آن دو محور را هیچکدام از مسئولین دیگر غیر از آقای هاشمی حاضر نیستند مسئولیتش را بپذیرند و یا اعلام صریح میکنند که ما در این زمینه اطلاع نداشتیم. یکی فراهم کردن زمینه حضور یکی از مقامات برجسته آمریکایی بود که قطعاً ربطی به تأمین قطعات نداشت. یعنی اینطور نیست که حضور مکفارلین در تهران ارتباطی با تجهیزات پیدا کند. این گام بلندی از سوی آمریکاییها برای تغییر در روابطشان با ایران است و هیچ کسی این را رد نمیکند. مقامات آمریکایی هم به این مسأله تأکید میکنند و گزارش تاور هم به این تأکید دارد که حرکت آمریکاییها در قضیه مکفارلین با آینده انقلاب اسلامی ارتباط دارد.
ادلّه و قرائنی وجود دارد که ارزیابی امریکاییها و برخی جریانهای غربگرای منطقه آقای هاشمی را به عنوان شخصی که میتواند تأثیراتی در ارتباط با خواسته آمریکاییها صورت بدهد ارزیابی میکنند. تعبیر میانهرو یا تعابیر اینجوری که آمریکاییها در ارتباط با دستهبندی کردن مقامات ما دنبال میکنند، من الآن نمیخواهم قضاوت کنم که ارزیابی آنها در مورد آقای هاشمی دقیق است یا دقیق نیست. آنچه مسلم است اینکه آمریکاییها برای آینده انقلاب باید کاری میکردند. اگر عملکرد آمریکاییها در این زمینه مورد بررسی قرار بگیرد جای تأمل است. در کتاب نبرد مخفی علیه ایران آمده است که هر هواپیمایی که میخواست وارد ایران شود در اسرائیل توقف میکرد و اسرائیلیها قطعات معیوب را به جای قطعات سالم قرار میدادند که ایران در این قضیه چندان هم تقویت نشود. این را هم برکمن میگویند و هم مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی در بخشهایی از خاطرات خودشان قید میکنند که قطعات وارد شده بعضاً سالم نبود.
تلاشهایی صورت میگرفته که این ارتباطات پیچیده ارتباط تنگاتنگی با اسرائیل پیدا کند. انقلاب اسلامی پرچمدار حمایت از فلسطین بوده و آمریکاییها همه تحرکات خود را با اسرائیلیها مطرح میکنند و حتی در هیأت مکفارلین آقای میر و وابسته نظامی اسرائیل در دوره پهلوی دیده میشود. بحث کنتراها هم به این دلیل به میان میآید که ایران به عنوان نیروی کمککننده به مزدوران آمریکایی در براندازی یک حکومت ضد آمریکایی به چشم بیاید. اگر آمریکاییها مایل به ارتباط سازنده بودند، نباید به دنبال تخریب چهره ایران پیش میرفتند. اگر این اتفاق میافتد به این معناست که یکی از مسائل آمریکاییها تخریب چهره انقلاب ایرانی است.
در مجموع این مسأله تبدیل به یک پیروزی بزرگ برای ایران شد اما به رهبری هوشمندانه امام در این مسأله نمیپردازیم. اگر امام قضیه را جمع نمیکردند یک بیاعتباری برای ما رقم میخورد. در واقع اینکه بحران به داخل آمریکا بر میگردد مدیریت هوشمندانه امام بود و حق اساسی مجلس برای پرسش را جلویش را گرفتند تا سؤالات و ابهامات مطرح نشود. اگر آن موقع بحث آمدن یکی از مشاوران وزیر اسرائیلی مطرح میشد، آبروی انقلاب میرفت. یک وقایعی بر اساس سلایق آقای هاشمی دنبال شد که به نفع جامعه نبود. اگر سال ۱۳۶۲ با تز آقای هاشمی جلو میرفتیم، زمینگیر شده بودیم. آقای هاشمی بحث صلح را در سال ۱۳۶۲ به سطوح فرماندهان جنگ میکشاند و نگاه فرماندهان و آقای رضایی و بسیاری از محققین این است که چنین استراتژی اشتباه است.
حسین علایی: امام از لحظه اول در جریان ماجرای مکفارلین بود
من برای بحث مکفارلین از سالها قبل دنبال بودم که این ماجرا چیست و چون در کتاب تاریخ تحلیلی جنگ هم به این موضوع بر میخوردم با کسانی که دستاندرکار این موضوع بودهاند تا جایی که میشد صحبت کردهام. حدود ۱۰ سال پیش با مرحوم آقای محسن کنگرلو چند جلسه صحبت کردم که این کار را شروع کرده بود. با آقای وردینژاد صحبت کردم. با آقای محسن رضایی هم چند جلسه صحبت کردم و هم چند روز پیش که میخواستم برای این جلسه بیایم دوباره نظر ایشان را گرفتم. دو سه روز پیش با آقای رفیقدوست هم صحبت کردم. گرچه در جریان این موضوع نبود ولی برای اینکه بدانم چه سلاحهایی دریافت کردهاند، این را بحث کردم. با فرماندهان لشکرهایی که در عملیات والفجر ۸ حضور داشتهاند هم تماس گرفتم و صحبت کردم.
من با آقای محسن کنگرلو که صحبت کردم این جوری به من گفت که چون نخستوزیر آقای مهندس میرحسین موسوی دنبال کمک به نیروهای مسلح و پشتیبانی از آنها بود، مسأله مهم ما این بود که چون تجهیزات و قطعات یدکی و امکاناتی که ارتش نیاز داشت آمریکایی بود به سادگی نمیتوانستند تأمین کنند و ایشان به عنوان مشاور نخستوزیر کسانی را دنبال میکرد که ارتباط برقرار میکنند که بتوانند این اقلام را تهیه کنند. بنابراین کار از آقای هاشمی رفسنجانی شروع نشد. برداشت من این است که از آقای محسن کنگرلو شروع شد و آقای قربانیفر و دیگران به او وصل شدند و دنبال این بودند که برخی از قطعات موشکهای هاگ که آن موقع خیلی نیاز داشتیم را تأمین کنند. آقای قربانیفر به عنوان یک دلال به دنبال سود خودش بود.
چیزهایی که من میگویم از قول ایشان است. بررسیهایی که کردهام هم نشان میدهد که تا حد زیادی درست است. ایشان وقتی کار را شروع میکنند گزارشها به آقای مهندس موسوی که نخستوزیر بودهاند میدهد. آقای مهندس موسوی میگوید که چون آقای هاشمی رفسنجانی فرمانده جنگ هستند باید با ایشان هماهنگ شود. البته آقای کنگرلو قبل از انقلاب با آقای هاشمی به دلیل مبارزاتشان ارتباط داشتند ولی آقای میرحسین موسوی میگویند این نوع مسائل را به آقای هاشمی رفسنجانی بگویید که هم فرمانده جنگ هستند و هم با امام ارتباطات نزدیک دارند و همه چیز را هماهنگ خواهند کرد. ایشان از آن زمان با آقای هاشمی رفسنجانی مسائل را مطرح میکنند.
بنابراین آقای هاشمی رفسنجانی به دنبال آمریکاییها نرفتند. یک موضوع به آقای هاشمی رفسنجانی ارجاع شد و ایشان سعی کرد این موضوع را مدیریت کند. به نظر من این استراتژی خوبی است که هر مسئولی در اداره کشور، از هر فرصتی که پیش میآید استفاده کند و فرصتها را نادیده نگیرد و نگوید اینها آمریکایی هستند و ما با اینها کار نداریم و داریم راه خودمان را میرویم. اگر شما بتوانید از ظرفیتهایی که پیش میآید استفاده کنید خیلی چیز خوبی است. این فرصتها در محیط بینالمللی پیش میآید و کسانی که مدیریت استراتژیک میدانند میگویند که همیشه باید سازمانها، شرکتها و دولتها دنبال این باشند که در محیط چه فرصتی پیش میآید و آن را شکار کنند.
لذا این جوری که من بررسی کردهام کار از آقای کنگرلو شروع شد و ایشان به آقای هاشمی رفسنجانی گزارش داد و آقای هاشمی رفسنجانی موضوع را دنبال کرد. آمریکاییها دنبال این بودند که گروگانهایشان در لبنان را آزاد کنند. تاریخ هم مهم است. اینها از خردادماه سال ۱۳۶۴ شروع شده است. من از آقای کنگرلو پرسیدم که امام در جریان بود یا نبود؟ ایشان به من گفت از لحظه اولی که شروع شده امام در جریان بودهاند و تا آخرین لحظه هم امام در جریان بودهاند. بنابراین اگر آقای هاشمی رفسنجانی این استراتژی را داشته، امام تأیید کرده و امام این روش را قبول داشته است. ممکن است جزئیات و اینکه چه کسی میآید و چه کسی میرود نبوده، ولی همه کلیات را امام در جریان بودند و سران قوا هم در جریان بودند. تنها کسی که در جریان نبوده آیتالله منتظری قائم مقام رهبری بوده و اتفاقاً کاش ایشان هم در جریان میبود. اگر میبود شاید مسأله افشا شدنش اتفاق نمیافتاد.
من همیشه فکر میکنم ای کاش این مسأله به گونهای جلو میرفت که امام یکی از معضلات اساسی کشور که ماجرای رابطه با آمریکا بود را حل میکردند. اگر امام جنگ را تمام نکرده بود معلوم نبود ما بتوانیم جنگ را خاتمه بدهیم. الآن به این وضعی که دچار شدهایم و معلوم نیست میخواهیم چه کار کنیم و آمریکاییها میخواهند با ما چه کنند و دیوانهای به اسم ترامپ بر سر کار آمده و تمام ظرفیت عالم را دارد علیه ایران به کار میگیرد و ما به این وضعیت افتادهایم که همه مردم ایران میگویند بایدن بر سر کار میآید یا ترامپ. از این وضعیت بدتر میشود؟! اینکه خوب نیست.
اگر امام و حتی آقای هاشمی رفسنجانی آن زمان تکلیف رابطه با آمریکا را روشن میکردند و این درگیری را حل و فصل میکردند کار عالی و درستی بود. حالا که این اتفاق نیفتاده، امیدواریم الآن کسی بیاید و بتواند چنین مسألهای را حل کند. همیشه میشود گفت ما و آنها دشمن هستیم. ولی چطور میخواهید این مسأله را حل و فصل کنید که مردم بتوانند کارشان را انجام دهند و پیشرفت داشته باشیم.
اما نکته دیگر تأثیر ماجرای مکفارلین که بهمنماه سال ۶۴ اتفاق افتاده روی جنگ و عملیات است. من دیدم که یکی از آقایان گفته آمریکاییها به ما نقشه و اطلاعات دادند. من هیچ جا ندیده و نشنیدهام که آمریکاییها راجع به عراق به ما اطلاعات داده باشند که در طرحریزی عملیاتها به درد ما خورده باشد. اولاً طرحریزی عملیات والفجر ۸ از خردادماه انجام شده بود. حتی در جلسهای که آقای هاشمی رفسنجانی با فرماندهان داشتند اول فکر میکردند این منطقه مطرح شده برای اینکه بگویند ما نمیتوانیم عملیات کنیم و جدی نگرفتند. بعداً که دیدند سپاه میخواهد این عملیات را انجام دهد و جدی است آقای هاشمی پای کار آمدند و تمام ظرفیت کشور را به کار گرفتند که این عملیات موفق شود.
بنابراین برای عملیات والفجر ۸ آمریکاییها هیچ اطلاعاتی ندادند و انتخاب این منطقه با مطالعه بچههای سپاه بود. از جمله کسانی که همیشه به فرماندهی میگفت جای بکری وجود دارد که برای عملیات خوب و تأثیرگذار است خود من بودم. ما چون در این منطقه بودیم میدیدیم و میگفتیم جای خوبی برای عملیات است و میشود ارتباط عراق با دریا را قطع کرد.
چیزی که در این عملیات مهم است طرح و تاکتیک ما بود؛ نه سلاحهای مکفارلین. در شکستن خط و رفتن و گرفتن منطقه تنها جایی که میتواند مؤثر بوده باشد سایت هاگ است. خوب است آن را دوستان نیروی هوایی بگویند چقدر تأثیر داشته ولی من که آن زمان در عملیات بودم، در طول این عملیات که ۷۵ روز طول کشید عراقیها ما را بمباران کردند و ما یگانها را جایی گذاشتیم که آتش عراقیها به ما نرسد. بنابراین در طراحی، تاکتیک و اجرای عملیات این سلاحها نقشی نداشته است؛ در سایت هاگ احتمالاً نقش داشته که بتواند پوششی برقرار کند ولی چون عراقیها با کمک فرانسویها یک نیروی هوایی قوی راهاندازی کرده بودند اصلاً نمیگذاشتند هاگ فعال شود. فوری رادار هاگ را میزدند و سیستم را از کار میانداختند.
در عملیات کربلای ۵ هم من اثر این سلاحها را ندیدم. در کربلای ۴ هم که بزرگترین عملیات ایران بود، ارتباط آمریکاییها با عراقیها برقرار بود و آنها اطلاعات ما را داشتند. به همین خاطر عملیات کربلای ۴ موفق نشد. بنابراین حماسههایی که رزمندگان ما آفریدند عامل پیروزی بود. البته سلاح نیاز فوری ما بود. اگر ما واقعاً موشک تاو داشتیم خیلی پیروزیهای بزرگ میتوانستیم کسب کنیم. ما سلاح مناسب برای اینکه تانکهای عراقی را بزنیم، نداشتیم.
در مجموع استفاده از این ظرفیت کار درستی بود. اما در مورد جنگ، امام بعد از آزادی خرمشهر گفتند از مرز عبور نکنید و میخواستند جنگ را تمام کنند. حتی قبل از عملیات فتحالمبین آقا محسن به امام گفت ممکن است در این عملیات از مرز عبور کنیم و امام مخالفت کرد. کسی که میخواهد جنگ را تمام کند از این حرفها میزند. امام دنبال خاتمه دادن به جنگ بود. در شورای عالی دفاع بحث کردند که نمیشود پدافند کرد و باید به کنار اروندرود برویم. امام نمیخواست خاک عراق را بگیرد و میگفتند از نظر نظامی پدافند آنجا است و باید کنار اروندرود پدافند کنیم.
دفاع از کشور مقدس است ولی جنگیدن مقدس نیست. اگر آقای هاشمی رفسنجانی سال ۶۲ به این نتیجه رسید که باید جنگ خاتمه پیدا کند باید به ایشان آفرین گفت که زود تشخیص داد. اگر دیگران همکاری میکردند و خدمت امام میگفتند این مسیری که ما داریم به پیروزی نظامی منجر نخواهد شد، در کدام پیروزی بوده که مذاکره نشده باشد؟! مگر آخر جنگ هم ما با صدام مذاکره نکردیم و جنگ خاتمه پیدا کرد؟ مگر صدام دو سال پس از پایان جنگ اسرای ما را با تیر و تفنگ آزاد کرد؟ بنابراین اگر کسی زودتر میآمد و به امام مشاوره میداد که چه وضعی پیدا خواهد شد و جنگ را تمام میکردیم به نفع کشور بود. جنگ جنگ تا پیروزی یعنی طرح داشته باشیم که چطور جنگ را خاتمه بدهیم.
الآن هم در مورد ما و آمریکا هر کسی بتواند زنگوله را گردن گربه بیاندازد که این مسأله را حل کند کار بزرگی انجام میدهد. ما نمیترسیم ولی همه باید به فکر مردم و پیشرفت کشور باشند نه به فکر اینکه شعار بدهیم. امیدوارم از تجربه مکفارلین و تجربیات دیگر همه استفاده کنند و راهی برای حل کردن مسائل اساسی کشور که یکی از آنها رابطه با آمریکا است پیدا کنند. حل کردن به معنای تسلیم و قبول سیاستهای آمریکا نیست؛ حل کردن به معنای اینکه نگذاریم دشمن به ما حمله کند و ما را از بین ببرد و جایی که دشمن حمله میکند زیر آتش آن نباشیم.
جعفر شیرعلینیا: آمدن مسئولین آمریکایی نمیتواند فقط برای سلاح باشد
سعی کردهام از زاویهای نگاه کنم که به نوعی شاید محل تأمل جدیدی در قضیه باشد. البته در منابع خارجی خیلی به موضوع مکفارلین پرداخته شده و تقریباً یکی از پرسندترین موضوعات تاریخی چند دهه اخیر در منابع غیرفارسی است. اما در منابع فارسی نقصهایی داریم و حتی گزارش تاور به صورت کامل منتشر نشده است.
در منابع مختلف گزارشهایی هم از خرید سلاح ایران از اسرائیل و کارهایی که دلالها انجام دادهاند آمده است. اما ماجرای مکفارلین با تمام آنها متفاوت است و تا آن روز بیسابقه بوده و تا آن روز چنین ماجرایی نداشتیم که سه حکومت ایران، آمریکا و اسرائیل در سطح مسئولین درجه یک کشور با یک موضوع درگیر بودند. اگر این سطح روابط صرفاً برای تأمین سلاح باشد، قصه را نازل و بیمحتوا میکند.
ولی آقای قربانیفر و دوستانش از سالهای ۶۲ و ۶۳ تلاشهایی دارند که این زمینه را فراهم کنند. اما موضوع نیمه اول سال ۶۴ برای ایران جدی میشود و اولین سلاح هم تقریباً در این زمان به ایران وارد میشود. بعد از عملیات فتح خرمشهر که ایران در شرایط خیلی سخت قرار میگیرد، شکستهایی داریم که کار را سخت میکند و به نوعی توازنی که به نفع ایران بود را به نفع عراق میبرد و ایران در عملیاتها مشکلات زیادی پیدا میکند.
سال ۶۴ یکی از بنبستهای جنگ است که خیلی به آن توجه نشده است. یعنی بعد از عملیاتهای ناموفق خیبر و بدر آقای هاشمی به طرحهای عملیاتی آقای صیاد شیرازی مراجعه میکند و شرایط به گونهای میشود که آقای هاشمی فرماندهی را به آقای صیاد شیرازی میسپارد و قرار میشود که آقای محسن رضایی و سپاه با ایشان همکاری کنند تا بتوانند پیروزیهایی در جنگ به دست بیاورند.
آقای صیاد شیرازی عملیات قادر را طراحی میکند که آن هم شکست سختی میخورد و به نوعی آقای صیاد شیرازی به این نتیجه میرسد که کسانی او را تنها گذاشتهاند که در این عملیات شکست بخورد. اختلافاتی که بعد از عملیات رمضان در فرماندهان ارشد ارتش و سپاه آشکار شده بود، ابتدای سال ۶۴ به اوج میرسد و صحبتهای آقای رضایی نشان میدهد که به تقابل جدی رسیدهاند. آن زمان آقای رضایی و فرماندهان جنگ به امام نامه نوشتهاند و نظرشان این بوده که اگر با توان فعلی به جنگ ادامه بدهیم به جز تلفات و خسارت هیچ چیز عاید ما نخواهد شد.
موضوعی که روی آن بحث نشده این است که دشمن اطلاعاتی از داخل خاک ایران به دست میآورد و شورای امنیت ملی آمریکا سال ۶۳ گزارش میدهد که موازنه جنگ به نفع عراق تغییر کرده است. من معتقدم این مسائل سال ۶۴ و بنبستی که ایجاد شده بود میتوانست زمینهساز پایان دادن به جنگ باشد. چون ایرانیها معمولاً تصمیمات مهم را موقعی گرفتهاند که غرق شکست بودهاند و چارهای جز آن نداشتهاند. اما یکی از مهمترین مخالفان پایان جنگ ایران و عراق، اسرائیل بوده است. جنگ ایران و عراق به عنوان دو دشمن اسرائیل باید ادامه داشته باشد و این دو کشور توان همدیگر را تقلیل بدهند. غیر از اسرائیل، بقیه هم تلاشی برای پایان دادن به این جنگ ندارند؛ تا وقتی که ضررهای این جنگ به طرفین ماجرا میرسد.
در این وضعیت شائبههایی پیش آمده که ممکن است این جنگ پایان بگیرد. یعنی یکی از شاهکلیدهای پایان جنگ این بوده که ایران از پیروزی ناامید شد. زمانی که اولین سلاحها وارد ایران میشود و اولین امیدها برای تأمین کمبودهای تسلیحاتی ایران فراهم میشود بزنگاه این بنبست نظامی است. البته استراتژی اصلی ادامه جنگ فرسایشی و درگیر بودن این دو کشور است اما در حاشیه این همه سود خودشان را میبرند. دلال سود خودش را میبرد و اسرائیل انبارهای خودش را بازیابی میکند.
با واسطهگری آقای کنگرلو و قربانیفر یک سری تبادل سلاح میشود. بهمنماه سال ۶۴ ایران در عملیات والفجر ۸ پیروز میشود و فاو را میگیرد. آقای هاشمی معتقد بود که سلاحهای آمریکایی و بحث هاگ خیلی در این عملیات تأثیرگذار بود. پیر رازو با استفاده از مکالمات سرّی صدام میگوید که صدام از آمریکاییها بسیار خشمگین است زیرا او را بازی دادهاند و انواع ناسزاها را نثار ریگان میکند. عراقیها میگویند اطلاعاتی که عراقیها برای عملیات فاو دادهاند ما را فریب داده است. عراقیها میگویند با اطلاعاتی که آمریکاییها به ما دادند اجازه ندادند بفهمیم منظور اصلی ایرانیها فاو است.
پیروزی فاو به نوعی استارت دوباره به جنگ است. یعنی پیروزی فاو باعث میشود که ایران برای ادامه جنگ امیدوار شود. آقای رضایی میگوید مهمترین تأثیری که پیروزی فاو در جنگ داشت این بود که دوباره به جنگ استارت زد. یعنی جنگی که ممکن بود با ناامیدی ایران به پایان نزدیک شود با فاو دوباره استارت میخورد و دو سال بعد از آن ادامه پیدا میکند. سال ۶۵ در حالی آغاز میشود که ایران امیدوار به ادامه جنگ و پیروزی است. در این شرایط میتوانیم بگوییم علاقهای که به ادامه جنگ در بین آمریکاییها، اسرائیلیها و حتی ترکیه وجود دارد که این جنگ تمام نشود با والفجر ۸ تحقق یافته است.
پس من هم موافقم که این آمدن مسئولین نمیتواند فقط برای سلاح باشد. ممکن است دورنمای این ارتباط به حل و یا تعدیل مسأله ایران و آمریکا بیانجامد و این چیزی است که صهیونیستها نمیخواهند. یعنی اسرائیلیها نمیخواهند که مسأله ایران و آمریکا حل شود. بنبستی که اتفاق میافتد این است که سفر مکفارلین به تهران شکست میخورد. یکی از دلایل اصلی این است که یک مقام امنیتی اسرائیل در میان همراهان مکفارلین است. یعنی آقای موسوی و دیگران گفتهاند آن جایی که ایران عقب میکشد حضور این اسرائیلی در هواپیما است.
پروژه شکست میخورد و کانال دوم از طریق برادرزاده آقای هاشمی شکل میگیرد. کانال دوم با کانال اول چند تفاوت دارد. یکی اینکه سپاه در کانال دوم هست. خود آقای رضایی میگوید هنگامی که ما متوجه شدیم در تهران اتفاقاتی در جریان است وارد ماجرا شدیم و محسن کنگرلو را به عنوان رابط دوم و آقای وردینژاد که معاون اطلاعات سپاه بود را رابط اول قرار دادیم. در واقع ابتکار عمل را دست گرفتیم تا ببینیم پشت صحنه چه میگذرد.
حضور سپاه در این مذاکرات خیلی مهم است. چون سپاه یکی از نمادهای مقابله با آمریکا است. وقتی رابط سپاه به مذاکرات میآید برای مخاطبان بیرونی و اسرائیل هم اهمیت پیدا میکند. حضور سپاه به شدت آنها را نگران میکند که رابطه ایران و آمریکا بهبود پیدا کند. در طرف مقابل هم جریان آمریکایی نسبت به جریان اسرائیلی تقویت میشود و قدرت پیدا میکند. تنها چیزی که میتواند پروژه دوم را به شکست بکشاند این است که ماجرا افشا شود.
اینکه آقای قربانیفر نامهها را در اختیار آقای منتظری قرار داده در سطح هوش یک نفر نیست و نمیشود آنقدر ساده مطرح کرد که چون با امید نجفآبادی دوست بوده نامهها را به آقای منتظری داده و ماجرا افشا شد. اتفاقاً در منابع آمده که این کدام هوش اطلاعاتی است که اولاً میداند آقای منتظری اصلاً در جریان نیست و دوم آقای منتظری را برای مسیر افشاء انتخاب میکند. نتیجه این میشود که کربلای ۴ شکست میخورد و کربلای ۵ نمیتواند یک پیروزی بزرگ و استراتژیک لقب بگیرد و ایران ضربه سختی میخورد.
این معادله جنگ طولانی است. به جان هم انداختن مسلمانان و نابودی منابعشان یک ایده صهیونیستی است و همواره سعی میکنند طرفین ماجرا احساس کنند پیروزی نهایی دور از دسترس آنها نیست. این معادله ادامه داشت تا وقتی که ضرر آن به کشورهای دیگر رسید. آن موقع تصمیم گرفتند که جنگ را پایان بدهند.
نگرانی امروز من این است که اگر بایدن بر سر کار بیاید خیلی احساس پیروزی نکنیم و مدت زیادی بخواهیم جشن بگیریم و بعد هم بگوییم این پیروزی را با هیچ چیزی عوض نمیکنیم. آقای هاشمی هم با خواندن گزارش تاور متوجه عمق قضایا شد. آقای هاشمی هم شاید بعضی مسائل را ساده نگاه میکرد که ما داریم تجهیزات میگیریم ولی ممکن است دنبال بهبود و یا حل مسأله ایران و آمریکا بوده باشد.