اروین یوهانس یوگن رومل، ژنرال سرشناس آلمانی در دوران جنگ جهانی دوم با پیروزی هایی که در نبردهای شمال آفریقا بین سال های ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۳ بدست آورد به یک فرمانده نظامی استثنایی، افسانه ای و فناناپذیر تبدیل شده بود. وی که پس از شکست سخت و سریع نیروهای ایتالیایی در برابر سربازان پرشمار بریتانیایی با تعداد کمی از سربازان آلمانی توسط هیتلر به آفریقا فرستاده شد توانست طرابلس را به سرعت و در فوریه سال ۱۹۴۱ فتح کرده و به بنغازی برسد و بدین ترتیب اراده ی خود را به نیروهای پرشمار متفقین تحمیل نماید. در طول دو سال آینده دو طرف جبهه مکرراً در بیابان های آفریقا در حال پیشروی یا عقب نشینی بودند اما تنها چیزی که روز به روز بیشتر می شد شهرت رومل بود که عملیات های سریع و کوبنده ای را انجام می داد.

وی به دلیل شجاعت، بی پروایی و سرعتی که در عملیات تهاجمی و به حرکت درآوردن نیروهای زرهی خود داشت خیلی زود به کابوس نیروهای بریتانیایی تبدیل شد و به او لقب «روباه صحرا» را دادند. بزرگ ترین پیروزی رومل در آفریقا در ماه می سال ۱۹۴۲ با شکست نیروهای بریتانیایی در منطقه ی «غزاله» (Gazala) به وقوع پیوست که به تصرف پایگاه مهم و استراتژیک «توبروک» (Tobruk) و غنایم فراوانی از جمله چوبدستی فرماندهی یکی از ارتشبدهای بریتانیایی همراه بود. انتقام متفقین ۵ ماه بعد و در منطقه ی «اِل آلامین» (El Alamein) رخ داد که در آن ژنرال برنارد مونتگومری توانست شکست سختی را به نیروهای تحت فرمان رومل وارد کند. رومل ناگزیر شد عقب نشینی کرده و باقیمانده ی نیروهای پانسر خود را به تونس ببرد.

در آن زمان نیروهای بریتانیایی و آمریکایی بیشتری وارد آفریقا شده بودند و لشکر هشتم ارتش سلطنتی بریتانیا توانسته بود طرابلس را بازپس گرفته و در مرزهای تونس مستقر شود. در این شرایط نیروهای باقیمانده آلمانی محاصره شده و همه چیز علیه آنان بود. بدین ترتیب رومل که بیمار نیز شده بود در مارس سال ۱۹۴۳ توسط هیتلر فراخوانده شد و ماجراجویی های او در آفریقا به پایان رسید. وی از جانب بسیاری از فرماندهان به نداشتن حس استراتژیک، شیفتگی بیش از حد به نبرد تاکتیکی، بی اعتنایی به لجستیک و بی مبالاتی های گاه و بیگاه متهم می شد اما این قضاوت ها بسیار کوته بینانه بود. وی استعدادش را در میدان نبرد نشان می داد، با مانورهای نظامی قطع کننده و هجوم های برق آسا و بی امانش، با رهبریت مطمئن در مواقع اضطراری و بیش از همه با انرژی و سرعتی که تصمیم می گرفت عملی کند و عملی می کرد.

 

 

رومل در نوشته های مبسوط خود چنان درک عمیق نظامی و دیدگاه های جالب استراتژیک خود را به نمایش می گذارد که اگر به مانند فیلد مارشال اریک وون منستین نیروهای کافی در اختیار داشت می توانست بیش از این نبوغ نظامی خود را به رخ بکشد. در مورد لجستیک نیز باید گفت که وی همیشه به منابع نظامی خود اشراف داشت و آن ها را مورد توجه قرار می داد. وی در زمانی تمام آفریقا و صحراهای گرم و خشک آن را به تسخیر خود درآورد که کوچکترین مایحتاج سربازانش باید از فاصله های بسیار دور وارد می شد. با این وجود وی از مورد توجه قراردادن فرضیات منفی نگرانه یا وسواس ها و محافظه کاری دوری می کرد و نمی گذاشت که به قول خودش وسعت و عمق میدان نبرد را زیردستان غیرنظامی و لجستیکی اش تعیین کنند. روش های محتاطانه و با سرعت عمل پایین معمولاً برای او پیروزی به بار نمی آورد.

اگر چه رومل گاهی اوقات به زمانبندی و مشکلات انجام یک عملیات توجه کافی نمی کرد اما بر این باور بود که جنگ به ندرت به کسانی که درنگ کرده یا تاخیر داشته باشند رحم خواهد کرد. از همان روزهای اول زندگی نظامی اش در جنگ جهانی اول به عنوان یک فرمانده جوان و باهوش، یا به عنوان فرمانده نیروهای زمینی آلمانی موسوم به «پنزر» (panzer) علی رغم مقاومت سرسختانه و سهمگین مدافعان فرانسوی از عرض رودخانه ی میوز گذشته و در سال ۱۹۴۰ فرانسه را درنوردید، به همگان ثابت کرده بود که فرماندهی بی باک است که ابتکار عمل را در میدان نبرد در دست گرفته و همیشه رو به جلو حرکت می کند. روی هم رفته تمامی تصمیمات او به پیروزی منتهی شد و حتی در آفریقا نیز علی رغم این که همه چیز علیه او بو به ضرر او بود نیز پیروزی های مهمی را بدست آورد.

آخرین مسئولیت فرماندهی که رومل بر عهده داشت فرماندهی ارتش گروه «بی» (Army Group B) بود که در سال ۱۹۴۴ در بیشتر جبهه های شمال غربی اروپا فعالیت داشت. آماده سازی های حساب شده و پرانرژی او در جبهه ی غربی نشان دهنده استدلال او مبنی بر این بود که حمله ی قریب الوقوع نیروهای متفقین باید در نزدیکی ساحل نابود شود زیرا نیروی هوایی متفقین عملیات ضد حمله ی در مقیاس بزرگ با تجهیزات سنگین را بعد از پیاده شدن نیروها غیرممکن می ساخت. وی همچنین بر این باور بود که تلاش های او برای متوقف کردن حمله ی دشمن و شکست دادن آن ها تنها برای یک هدف انجام خواهد شد: برای این که بعد از موفقیت بتوان در غرب با متفقین گفتگوهای صلح را انجام داد و نبردها در جبهه شرقی نیز متوقف شود.

از لحاظ سیاسی این امیدواری رومل کمی فانتزی و غیرقابل دستیابی بود و از لحاظ نظامی نیز با شکست مواجه شد اما برای رومل این تنها امید منطقی بود که می توانست داشته باشد. در آن زمان رومل دیگر تمامی ایمان و باور خود به آدولف هیتلر را از دست داده بود. هیتلر در گذشته به وی لطف زیادی داشته  و رومل نیز به خاطر این که هیتلر در دهه ی ۱۹۳۰ قدرت و اعتماد به نفس و اعتبار آلمان پس از شکست در جنگ جهانی اول را به آن بازگردانده بود خوشحال و سپاسگزار بود اما در سال ۱۹۴۴ از این که می دید هیتلر نمی خواهد با واقعیات استراتژیک روبرو شود دلسرد شده بود. بعد از این که نیروهای متفقین موفق شدند در ساحل نرماندی پیاده شده و پایگاه موثری برای خود پیدا کنند رومل به این باور رسید که آلمان بدون شک نبرد در دو جبهه را خواهد باخت تلاش کرد که شخصاً با هیتلر صحبت کرده و او را با واقعیت دردناک موجود روبرو کند اما نتیجه ای نگرفت.

از این رو تصمیم گرفته بود که تمامی نیروهای خود در جبهه غربی را یک طرفه تسلیم متفقین کند اما در کمال ناباوری قبل از این که بتواند نقشه اش را عملی کند در ۱۷ جولای سال ۱۹۴۴ در یک حمله هوایی زخمی شد. زمانی که دوران نقاهت و بیماری پس از درمان را در خانه سپری می کرد فرستادگان هیتلر به او اطلاع دادند که هیتلر او را خائن دانسته و تنها دو انتخاب دارد: یکی این که به خاطر خیانت نابخشودنی در دادگاه محاکمه شود و دیگری این که خودکشی کرده و در رسانه ها اعلام شود که به دلیل حمله ی قلبی درگذشته و امنیت خانواده اش نیز تضمین شود. او هیچ گاه در توطئه ی قتل هیتلر دخالت نداشت اما فلسفه ی «شکست گرایی» (defeatism) او برای بسیاری شناخته شده و فرض می شد که وی آلمان را عامدانه به سمت شکست در میدان جنگ سوق می دهد. رومل خودکشی را برگزید و مراسم خاکسپاری او نیز با احترام تمام در انظار عمومی برگزار شد.

همواره از رومل به عنوان یک نازی وفادار که به شدت خود را صرف نقشه های هیتلر کرده بود و یا یک شهید در راه مقاومت آلمان که در این راه خودکشی کرد می شناسند. اما وی هیچکدام از این دو نبود. رومل فرماندهی آلمانی روراست، باهوش و میهن پرست بود، فرماندهی کاریزماتیک و استاد زیرک نبرد که در فاجعه ی رایش سوم گرفتار شد.