تاریخ سراسر رشادت هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران را میتوان به رشتهکوه پرهیبتی تشبیه کرد که قلههای پرشماری از ایثار و افتخار و سربلندی دارد.
داستان حماسه و ایثار هرکدام از شهدایش درس جاودان و پرمعنایی از عشق و حماسه زندگی و شهادت مردانی است که برای خدمت به ملت زیستند و برای دفاع از ملت، جان دادند و شهید شدند.
یکی از این شهدای سربلند هوانیروز ارتش، شهید سرلشکر خلبان محمدحسین قلخانی است. او که در سال ۱۳۳۲ در تویسرکان همدان متولد شد در سال ۱۳۵۲ وارد دانشکده خلبانی هوانیروز ارتش در اصفهان شد و به عنوان خلبان بالگرد کبرا فارغ التحصیل شد تا در دفاع از مردم و میهنش نقش آفرین شود.
او در پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران فعالیت انقلابی داشت و در هشت سال دفاع مقدس ابتدا در پایگاه هوانیروز مسجدسلیمان و سپس در پایگاه هوانیروز کرمانشاه پروازهای قهرمانانهاش را برای دفاع از کشور عزیزمان انجام داد و حماسهها آفرید تا اینکه در نوزدهم آبانماه سال ۱۳۷۲ در جریان یک مأموریت شناساییعملیاتی به شهادت رسید.
یکی از فرازهای مهم زندگی پروازی او در تاریخ پنجم مرداد سال ۶۰ در عملیاتی در کرخه نور بود. او در حالی که بر فراز منطقه عملیاتی در پرواز بود و دشمن را با آتش بی امان بالگردش مورد هجوم قرار داده بود تا پشتیبان آتش عملیات رزمندگانمان باشد مورد اصابت دشمن بعثی قرار گرفت و سقوط کرد. او و کمک خلبانش خلبان حمید علی مدد به شدت مجروح شدند و توسط نیروهای خودی به پشت جبهه و بیمارستان منتقل شدند.
خلبان شهید محمد حسین قلخانی با وجود سوختگی شدید و نائل شدن به جانبازی به محض مداوا و بهبود به پرواز بازگشت و تا آخرین روز دفاع مقدس، از پرواز با بالگرد جنگندهاش برای دفاع از میهن اسلامیمان دست نکشید و تا لحظه شهادتش در سال ۱۳۷۲ مصمم و استوار، نقش خود را برای عزت اسلام و آزادی ایران عزیزمان ایفا کرد.
برای مرور زندگی این شهید عزیز، به پایگاه چهارم هوانیروز ارتش در اصفهان مراجعه کردیم و با استقبال و میهماننوازی سرهنگ خلبان ستاد بهرام نظری، فرمانده این پایگاه، موفق شدیم با همسر این شهید سرافراز و نیز همرزم و هم پرواز وی، گفتوگویی را انجام دهیم.
همسرم عاشق پرواز بود
فاطمه سیاوشی، همسر شهید سرلشکر خلبان محمد حسین قلخانی درباره این شهید بزرگوار میگوید: محمد حسین متولد سال ۱۳۳۲ در شهر تویسرکان بود، او با مدرک دیپلم رشته علوم طبیعی در سال ۵۳ به استخدام ارتش درآمده بود و وارد دانشکده خلبانی شده بود، من و ایشان به واسطه پدرانمان با یکدیگر آشنا شدیم و ازدواج کردیم.
همسر شهید قلخانی میگوید: همسرم عاشق پرواز بود، پرواز را از کودکی و زمانی که در مزرعه پدریاش در تویسرکان بود دید و عاشقش شد؛ حتی زمانی که مجروح شده بود نیز شوق پرواز داشت و میگفت «من اگر پرواز نکنم میمیرم».
او نظم و انضباط را بارزترین ویژگی این شهید میداند و میافزاید: همسرم همیشه سعی میکرد حتی پنج دقیقه هم که شده زودتر در جایی که باید حضور یابد، خوش رویی و شوخ طبعی نیز دیگر ویژگی اخلاقی محمد حسین بود، ویژگیای که همه فامیل و همسایه را شیفته خود کرده بود.
خانم سیاوشی مسئولیت پذیری را دیگر ویژگی بارز همسرش توصیف میکند و ادامه میدهد: در پروازها و ماموریتهایی که به وی محول میشد همه توان خود را به کار میگرفت تا عملیات را با موفقیت انجام دهد.
شهید قلخانی: با دیدن جانبازانی که دست یا پا ندارند از خودم خجالت میکشم
او اضافه میکند: همسرم در اکثر مناطق جنگی حضور داشته، او عمده عملیاتهایش را در کرخه، سوسنگرد، هویزه و دهلران بوده و با هلیکوپتر کبرای خود راه را برای رزمندگان و نیروی زمینی باز میکرد تا با آرامش خاطر به دفاع از کیان کشور بپردازند.
همسر شهید قلخانی اضافه میکند: همسرم هرگز به دنبال منافع شخصی اش نبود؛ او همیشه خود را وامدار جانبازان و شهدا میدانست و میگفت من وقتی جانبازی را میبینم که دست یا پا ندارد، از خودم خجالت میکشم.
او در خصوص جانبازی شهید قلخانی نیز میگوید: همسرم در تاریخ پنجم مرداد سال ۱۳۶۰ در کرخه کور که بعدها به کرخه نور معروف شد در صحنه نبرد در حال پرواز و آتش به نیروهای دشمن بود که مورد اصابت سامانه ضدهوایی دشمن قرار میگیرد و هلیکوپترشان سقوط میکند.
عشق به پرواز، همسرم را دوباره به زندگی بازگرداند
شهید قلخانی همراه با کمک خلبانش مجروح شد، او به مدت دو ماه در بیمارستان سوانح سوختگی تهران (شهید مطهری) بستری بود و پس از آن به مدت یک سال و ۱۰ ماه در منزل تحت مراقبت بود.
خانم سیاوشی اضافه میکند: عشق به پرواز همسرم را دوباره به زندگی بازگرداند و پس از پایان دوره درمانش دوباره به میدان جنگ رفت و پرواز کرد و در دفاع از ایران اسلامی جنگید تا اینکه در سال ۷۲ در یک مأموریت شناسایی عملیاتی در تبریز شهید شد.
او با بیان اینکه همسرم یکی از شهدای گمنام هوانیروز ارتش بود، میگوید: با اصرار خودم پیکر مطهر همسرم در شهر تویسرکان محل تولدش به خاک سپرده شد.
همسر شهید قلخانی در خصوص رفتار شهید قلخانی با فرزندانش تصریح میکند: هر زمان که همسرم در منزل بود ساعتهای زیادی را با هر دو فرزندم میگذراندند و با شهادتش فرزندانم دچار ضربه روحی شدیدی شدند که همچنان تأثیرات آن را در زندگیشان شاهدیم.
خاطرات مجروح شدن شهید قلخانی
حمید علی مدد، همرزم شهید سرلشکر خلبان محمد حسین قلخانی درباره دوران همرزم بودنش با این شهید بزرگوار میگوید: شب قبل از وقوع سانحه شهادت شهید قلخانی، همه دور هم در پایگاه جمع شده بودیم، شهید قلخانی با لهجه شیرین لری آهنگ «دایه دایه وقت جنگه» را میخواند و با خواندنش اشک همه را درآورد؛ هر چند آهنگ را شاد میخواند اما غم داشت.
او ادامه میدهد: این حس را قبل از آن شب با شهید حسن سجادی نیز تجربه کرده بودم با شهید سجادی شب قبل از شهادت بیرون رفتیم، در خیابان کوروش اهواز بودیم، یخ در بهشت خوردیم، شهید سجادی آن روز میگفت «خوب است که شهید شویم اما کاش میدانستیم چه بر سر همسر و فرزندانمان میآید.»
این همرزم شهید قلخانی اضافه میکند: بعد از آوازخوانی شهید قلخانی با بچهها جوک میگفتیم و حرکات نمایشی برای خندان همدیگر انجام میدادیم و در نهایت پس از ساعتها شاد بودن گفتم خدا به خیر بگذارند، این همه خندیدیم انشالله که فردا اتفاق بدی نیفتد.
او میافزاید: فردای آن شب از ساعت پنج صبح در فرودگاه اهواز در حالت آماده باش بودیم و منتظر بودیم تا بر اساس برنامه ساعت ۹ یا ۱۰ برای پرواز اعزام شویم، تا ساعت ۱۰ ماندیم اما هیچ اتفاقی نیفتاد، هم پرواز من عبدالله نجفی بود که در آن زمان چون خبری نبود یک ساعت مرخصی گرفت و رفت شهر و برگردد، من فکر میکردم فعلاً خبری از عملیات نیست و برای اولین بار نیروهای خودی بدون کمک هلیکوپتر برای عملیات حضور یافتهاند.
سرهنگ خلبان بازنشسته علی مدد اضافه میکند: همیشه نیروهای زمینی ارتش، سپاه و بسیج میگفتند صدای هلیکوپترها برای ما قوت قلب است و این گفته، اراده ما را برای حضور در عملیاتها مصممتر از قبل میکرد و لذت زیادی از حضور در خط مقدم وپشتیبانی آتش هوایی از نیروهای خودی میبردیم تا به آنها روحیه دهیم و از سویی از آنها نیز روحیه میگرفتیم.
او ادامه میدهد: در این حین ساعت ۱۲ بود که اسامی خلبانان را خواندند، هم پرواز من هم که خلبان نجفی بود، نیامده بود و من با شهید قلخانی آماده پرواز شدم، این شهید خلبان یک بود و من کمک او نشستم.
این همرزم شهید قلخانی با بیان اینکه زمانی که بالای سر نیروها در منطقه عملیات رسیدیم درگیری بسیار شدید بود. از زمین و آسمان گلوله میبارید؛ هر چه راکت و گلوله داشتیم را به سمت دشمن شلیک کردیم. پس از شلیک گلولههای توپ و راکتها، شهید قلخانی گفت برگردیم مهمات بزنیم؟ من گفتم بله اما با دیدن دو راکت در لانچر به شهید قلخانی گفتم، دو تا راکت مانده اینها را چکار کنیم؟ شهید گفت میرویم این دو راکت را هم میزنیم و بر میگردیم که برای پرتاب این دو راکت به دشمن پهلو دادیم و دشمن با گلوله مستقیم ما را زد و به علت ارتفاع پایین و سرعت کم روی زمین سرخوردیم و روی زمین کشیده شدیم.
او اضافه میکند: من همان لحظات اول که به زمین خوردیم از آنجایی که در حال تیراندازی با توپ مسلسل بودم گیجگاهم به گان هلیکوپتر برخورد کرده بود و بیهوش شدم، و دیگر چیزی را متوجه نشدم و شهید قلخانی ماجرا را اینگونه برایم تعریف کرد: «زمانی که هلیکوپتر به زمین خورد و ایستاد تمام شیشهها را پراند، من از هلیکوپتر خارج شدم و صدایت زدم که حمید بپر بیرون، وقتی که به تو نگاه کردم بیهوش بودی، همه هلیکوپتر آتش گرفته بود نمیتوانستم جلوتر بیایم اما ناگهان دیدم که تو کنارم ایستادی.!»
سرهنگ خلبان بازنشسته علی مدد میافزاید: زمانی که از هلیکوپتر فاصله گرفتیم راکتها و گلولههای توپی که داخل هلیکوپتر بود نیز منفجر شد و اگر من در هلیکوپتر مانده بودم چیزی از من نمانده بود، ما حرکت کردیم که به سمت نیروهای خودی برویم اما گویا در حال حرکت به سمت نیروهای دشمن بودیم، در همین حین هلیکوپتر نجات «رسکیو» آمد که خلبان آن خلبان سیفالله اشرفی و کمک آن شهید خلبان سجادی بود که شب قبل از حادثه با او صحبت کرده بودم.
او ادامه میدهد: این هلیکوپتر ارتفاع را کم کرده بودند که ما را نجات دهند، استوار برجسته در هلیکوپتر را باز گذاشته بود که دست ما را به سمت بالا بکشد و از آن طرف همان موقع موج انفجار استوار برجسته را به پایین پرت کرده بود پایین و سر شهید سجادی نیز از تنش جدا شده بود.
این همرزم شهید قلخانی میافزاید: ترکشهای زیادی نیز به بدن و صورت خلبان اشرفی خورده بود اما با این شرایط خود را بالا کشاند و هلیکوپتر را به سمت نیروهای خودی برد و در این عملیات پزشکیار هم یک چشمش را از دست داده بود.
او تصریح میکند: صحنه نبرد شدید بود و هلیکوپتر نجات نتوانست نجاتمان دهد؛ در ادامه ما به سمت نیروهای دشمن همچنان در حال حرکت بودیم و همزمان خلبان عبدالله نجفی (همپرواز همیشگیام) که حالا با بالگرد کبرا در آسمان بود، ما را راهنمایی کرد که به سمت نیروهای خودی برویم و خودش به عملیات و پشتیبانی آتش هوایی ادامه داد.
بدون اینکه بدانیم و آسیبی به ما برسد میدان مین را رد کردیم
سرهنگ خلبان بازنشسته علی مدد اضافه میکند: ما بعدها در تلویزیون میدان مین را میدیدیم شهید قلخانی قسم خورد که ما بدون اینکه بفهمیم یا آسیبی به ما وارد شود میدان مین را رد کردهایم. در ادامه راه، نیروهای خودی که چادر بهداری زده بودند ما را با استفاده از جعبه کمکهای اولیه مداوا کردند و بعد ما را به بیمارستان بردند. در آنجا من تشنج کرده بودم و قلبم برای مدتی از کار افتاده بود و خلبانان نیک مرد و فراشی آنجا بودند یکی از جراحان را از اتاق اورژانس میآورند و آنقدر به سینه من مشت میزنند تا به زندگی برگشتم و به هوش آمدم.
او میافزاید: من و قلخانی را به فرودگاه اهواز بردند و با هواپیمای c-۱۳۰ از منطقه دور کردند، من و قلخانی سوخته بودیم در راه به خلبان مسعود نیک مرد گفتم آئینه داری، آئینه داد، خودم را نگاه کردم دیدم صورتم ورم کرده هنوز نمیدانستم چه اتفاقی برایم افتاده، به مسعود گفتم خیلی سوختم و او در جواب مرا دلداری داد.
ما را به بیمارستان عیسی ابن مریم اصفهان منتقل کردند و بعد از آن به بیمارستان شهید مطهری تهران برای تکمیل درمان رفتیم البته من از اصفهان تا تهران را بیهوش بودم، چند ثانیه در بیمارستان به هوش آمدم، ظهر فردای آن روز مجدد به هوش آمدم، پرستار از من پرسید که در تهران کسی را دارید، گفتم بله خانوادهام تهران هستند شماره را دادم اما گفتم به گونهای اطلاع دهید که شوکه نشوند، اول خانوادهام فکر کردند که من شهید شدهام اما با خبر مجروحیت من همه آمده بودند پشت شیشه بیمارستان و مرا میدیدند و خدا را شکر میکردند.
این همرزم شهید قلخانی ادامه میدهد: در این زمان با شهید قلخانی در یک اتاق بودیم، من خیلی بیشتر از شهید قلخانی سوخته بودم، خانوادهام از دکتر سید الشهدایی خواسته بودند آنها را راهنمایی کند که دکتر به آنها گفته بود گوشت و نوشیدنی زیاد برای ما بیاورند تا بخوریم و زودتر خوب شویم، همسرم هر بار به بیمارستان میآمد اول به شهید قلخانی رسیدگی میکرد، من ۷۰ روز و شهید قلخانی حدود ۵۰ روز در بیمارستان بودیم. بعد به خانه رفتیم و پس از آن نیز دوباره به پایگاه برگشتیم.
او میافزاید: در بیمارستان با شهید قلخانی خیلی رفیق شده بودیم، یک روز نگهبانان اجازه نمیدادند همسرم وارد بخش شود، شهید قلخانی بلند شد و به سمت نگهبانان رفت و گفت اگر یکبار دیگر ببینم همسر دوست مرا راه ندهید من می دانم و شما و به شوخی میگفت «من چند تا عراقی رو کشتم توأم به روش.»
او ادامه میدهد: در این دوران بین من و شهید قلخانی صمیمت خاصی شکل گرفت، او که مرخص شد من تنها شدم، بعد از ترخیص از سوی سرهنگ صالحی با من تماس گرفتند که به اصفهان بر نمیگردی؟ برائت مراسم استقبال بگیریم و من برگشتم و پای هواپیما از من استقبال کردند.
این همرزم شهید در ادامه به خاطرهای از شهید قلخانی قبل از مصدومیتشان اشاره میکند و میگوید: حدود سه هفته قبل از سوختن هلیکوپترمان، خلبانان آذین و رستمی با هلی کوپتر در فرودگاه اهواز سقوط کردند، شهید قلخانی با شنیدن این خبر به تنهایی پرواز کرد رفت که زودتر به منطقه برسد و این دو خلبان را نجات دهد اما ترکشهای گلوله و منفجر شدن راکتها اجازه نداد که شهید قلعخانی به هدفش برسد در نتیجه این دو خلبان عزیز کشورمان در آتش سوختند که برای مراسم تشییع آنها رهبر معظم انقلاب نیز حضور داشتند و برای تسلیت آمده بودند.
بعد از بازگشت به اصفهان دوباره پرواز کردیم
او اضافه میکند: به اصفهان که آمدیم دوباره به پایگاه و بالگرد و پرواز و آسمان برگشتیم.
سرهنگ خلبان بازنشسته علی مدد تصریح میکند: ما با شهید قلخانی رفت و آمد خانوادگی داشتیم و هر بار به خانه آنها میرفتیم بهترین پذیرایی را داشت و بهترین قسمت غذاها را برای همسر من میآورد و میگفت این خواهر من به من خیلی خدمت کرده و من هر آنچه برایش خدمت کنم کم است.
همرزم شهید قلخانی در خصوص ویژگیهای شخصیتی این شهید ابراز میکند: شهید قلخانی مردی با وجدان، با شرف و حسابی بود، در سالهای بعد که حال من بدتر شد، به اجبار از پرواز کنار کشیدم و بازنشسته شدم. اما شهید قلخانی با قدرت و قاطعیت تمام سلامت نسبیاش را بازیافت و جانبازی او مانع خدمت و پروازش نشد و در سالهای دفاع مقدس حماسههای زیادی آفرید و از افسران و خلبانان شریف و خدوم ارتش جمهوری اسلامی ایران بود و در نهایت در مأموریت زمینی عملیات شناسایی در مرز شمال غرب کشور عزیزمان به درجه رفیع شهادت نائل شدند، روحش شاد، یادش گرامی و راهش پررهرو باد.