متن زیر خاطرهایست منتشرنشده از زبان امیر خلبان
عزیز نصیرزاده، معاون هماهنگکننده فعلی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی
ایران که از یکی از عملیاتهای خود در آخرین روزهای جنگ تحمیلی میگوید. به
گزارش سایت مشرق، در این خاطره به موضوع رویارویی جنگندههای اف 14 ایرانی
با هواپیماهای متجاوز عراقی پرداخته شده؛ این نبرد در مقابل چشمان
یگانهای شناور آمریکایی در خلیج فارس صورت گرفته و هواپیماهای ایرانی طی
آن موفق به دفع یکی از آخرین تجاوزهای هوایی رژیم بعث به آسمان کشورمان
میشوند.« دهه آخر تیرماه سال 67 بود. طبق معمول که ما از پایگاه
هوایی اصفهان به بوشهر مامور میشدیم تا پروازهای کپ و اسکرامبل را روی
خلیج فارس از آنجا انجام دهیم، به همراه تعدادی از همکاران به بوشهر اعزام
شدیم.معمولا در روز اول، افسر اطلاعات عملیات میآمد و یک سری
توجیهات درباره منطقه برای ما انجام میداد و وضعیت را تشریح میکرد؛ از
استقرار ناوهای فرامنطقهای گرفته تا استقرار نفتکشها.در یکی از
روزها در جلسه توجیهی گفتند که موقعیت نفتکشها کجاست و اینکه عراق جدیدا
فعالیتش بیشتر شده و از هواپیماهای میراژ که هم قابلیت سوختگیری شکاری به
شکاری و هم قابلیت درگیری خوبی داشت استفاده می کرد.ما را توجیه کردند که این هواپیما چه موشکهای هوا به هوایی دارند و در درگیری با چه خطراتی روبرو هستیم.تشریح
کاملی در این زمینه انجام شد و بعد برنامهریزی پروازی را نوشتند. من با
سرتیپ والی اویسی در آلرت بودیم و تقریبا روز دوم بعد از این توجیه بود.ما
کدهای مربوطه را دریافت کردیم و چون شنود دشمن فعال بود، با رادار زمینی
در ارتباط بودیم و کدهای مربوطه را گرفتیم. شنود آمریکا از طریق هواپیمای
آواکس در منطقه فعال بود و اطلاعات ما را آنلاین به عراقیها میداد.ازآنجا که در درگیری هوایی، پیدا کردن کلمات سخت است، بنابراین ما میبایست آمادگی را روی زمین داشته باشیم.یک بریف مختصری با امیر اویسی انجام دادیم و یک تقسیم کاری و موارد مختلف از جمله موارد اضطراری را بررسی کردیم.در
پرواز باید بدترین شرایط اضطراری را هم بررسی میکردیم که اگر دچار مشکلی
شدیم و مجبور بودیم هواپیما را ترک کنیم، قایقمان را چگونه باز کنیم و مورد
استفاده قرار دهیم، این وسایلی را که به ما وصل شده چطور مورد استفاده
قرار دهیم، اگر گروه تجسس و نجات آمد، چگونه با آن ارتباط برقرار کنیم. همه
اینها به ریز در بریفینگ قبل از پرواز مرور میشود.بعد از توجیه به سمت هواپیماها رفتیم.من
یک تجسم فضایی از منطقه در ذهنم بود و مختصات را داشتم. این مختصات را
وارد سیستم ناوبری خودمان می کردیم؛ چون در موقع درگیری آنقدر مسائل مختلف
پیش میآید و خطرات زیاد بود که استرس به آدم وارد میشد به طوری که بعضی
وقتها آدم جهت خودش را هم گم میکرد.اگر شما موقعیت کشور خودمان و
عراق را نسبت به خلیج فارس و نیز مناطق حیاتی و حساس در ذهن داشته باشید و
جزایر و مناطق نفتی ما را در نظر بگیرید، عراق میبایست برای حمله به آن
مناطق و جزایر، یک مسیر 130درجه نسبت به جنوب شرق را در پیش میگرفت و
میآمد و ما هم اگر از منطقه بوشهر میخواستیم بلند شویم، می توانستیم خیلی
راحت جلو آنها را بگیریم.اما عراق تاکتیک دیگری در پیش گرفته بود،
برای اینکه ما نتوانیم با آن مقابله کنیم. آنها از سمت جنوب میآمدند؛
یعنی ساحل غربی خلیج فار س را میگرفتند از سواحل کویت و عربستان پرواز
میکردند و میرفتند سمت جنوب و وقتی به سواحل کشور بحرین میرسیدند، سمت
غرب را میگرفتند و از شمال قطر به سمت شمال حرکت می کردند.این
تاکتیک را به کار گرفته بودند تا از اصل غافلگیری استفاده کنند؛ چون ما در
آن سمت راداری نداشتیم و امکان داشت که با پروازهای معمولی کویت و عربستان
آنها را اشتباه بگیریم.بعد ما این تاکتیک را شناسایی و روشهای مقابله با آن را هم طراحی کردیم. ما هواپیما را آماده کرده و در آلرت نشسته بودیم.تقریبا
ساعت 9:10 دقیقه بود که زنگ اسکرامبل به صدا در آمد و ما سریع به سمت
هواپیما حرکت کردیم و سوار شدیم. معمولا آلرت، 15 دقیقهای بود؛ یعنی ما
حداکثر زمانی که برای بلندشدن از باند نیاز داشتیم تقریبا 15 دقیقه بود.
اما برای اینکه بتوانیم کارهایمان را سریعتر انجام بدیم، همیشه آمادگی
داشتیم و زمان تیکآف را معمولا به زیر 10 دقیقه رسانده بودیم.به
سرعت در ابتدای باند قرار گرفتیم و تماسها برقرار شد و ما هم تقریبا بین 7
تا 8 دقیقه تیکآف را انجام دادیم و از روی باند بلند شدیم.من 3
فروند هواپیما روی صفحه رادار دیدم که سمت حرکتشان از جنوب به سمت شمال بود
و به سمت منطقه کنگان در حرکت بودند؛ بنابراین ما این را به سمت جنوب شرق
میگرفتیم؛ یعنی چون از بوشهر بلند شده بودیم، گشتیم و به سمت 30 تا 40
درجه ادامه دادیم. نمیتوانستیم میان بر برویم و اینها را بگیریم.مشکل
دیگر برای ما در منطقه خلیج فارس، حضور ناوهای بیگانه و فرامنطقهای بود.
اینها در وسط خلیج فارس یعنی جنوب شرق جزیره فارسی مستقر میشدند. وقتی
هواپیماهای عراقی از جنوب به شمال حرکت میکردند و ما می خواستیم با اینها
مقابله کنیم، ناوهای بیگانه وسط قرار میگرفتند و هر گونه تقرب ما را هشدار
قرار میدادند و تهدید میکردند که شما دارید به ناو آمریکایی نزدیک
میشوید. همیشه ما این چالش و درگیری را با ناوهای آمریکایی مستقر در خلیج
فارس داشتیم.بنابراین مجبور بودیم برای مقابله با آنها، کمی به سمت جنوب شرق گشته و بعد به سمت جنوب برویم.این موقع علاوه بر این سه فروند، روی رادار سه فروند دیگر نیز دیده شد که بلافاصله موضوع را به رادار زمینی اطلاع دادیم.با تایید رادار زمینی، فهمیدیم که ما با سه فلایت سه فروندی که به صورت نیمدایره میآمدند، روبرو هستیم.از رادار زمینی خواستیم مراقب دو فلایت دیگر باشند و اطلاعات آنها را به ما بدهند تا ما برویم سراغ فلایت اول که به ما نزدیکتر بود.من
روی هواپیمای وسطی که در واقع لیدر آنها بود، قفل کردم. شهید بابایی
تاکتیکی را به ما یاد داده بود؛ میگفت شما از فاصله دور روی هدف قفل کنید؛
چون وقتی ما قفل راداری انجام میدادیم، هواپیمای هدف هم متوجه میشد و در
این حالت دو سناریو محتمل بود یا مقابله میکردند یا با کنسل کردن عملیات،
برمیگشتند.معمولا عراقیها به دلیل اینکه میدانستند ما با
هواپیماهای اف14 منطقه را تحت پوشش داریم، ماموریت را کنسل میکردند و ما
هم همین را میخواستیم؛ چون تمایل نداشتیم حتی یک موشک صرف هواپیماهای بعثی
شود.اما این بار وقتی ما قفل راداری را با همین نیت انجام دادیم،
دیدیم که برعکس همیشه، اینها به ماموریتشان ادامه می دهند. دلیل این کار هم
این بود که قطعنامه 598 را پذیرفته بودیم و عراق هنوز نپذیرفته بود و بعد
از پذیرش ما، به تهاجمات زمینی و هوایی خود میافزود و هدفش هم این بود که
سر میز مذاکره، سرزمین بیشتری از ما در اختیار داشته باشند.با جلو
آمدن هواپیماهای عراقی، تصمیم گرفتیم درس خوبی به آنها بدهیم. برای همین هم
یک زاویه مناسب نسبت به آنها گرفته و مسیر را ادامه دادیم.تصمیم گرفتیم به آنها اجازه بدهیم تا نزدیکتر شوند تا از اصابت موشک، اطمینان حاصل کنیم.بلافاصله
با امیر اویسی تقسیم کار کردیم و قرار بر این شد که من فول در داخل کابین
باشم و دو فلایت دیگر را تحت نظر بگیرم چون ارتفاعمان پایین بود و داشتیم
روی آب پرواز میکردیم. ایشان هم فول بیرون را داشته باشند و یک هماهنگی به
این صورت انجام دادیم.با رادار زمینی هم هماهنگ شده بودیم و بعد از محاسبه تمام پارامترها، اولین موشک را شلیک کردیم.موشک
که شلیک شد، من دید کافی نسبت به جلو نداشتم و قرار بود که حواسم به دو
فلایت دیگر باشد. برای همین زیاد موشک را دنبال نکردم اما امیر اویسی که
موشک را دنبال کرد وقتی به هواپیمای عراقی اصابت کرد، فریاد اللهاکبرش
بلند شد. با رادار که تماس گرفتیم دیدم آنها هم اللهاکبر میگویند. دیگر
مطمئن شدیم که موشک به هدف اصابت کرده و دو هواپیمای دیگر هم وقتی اصابت
موشک را دیده بودند، سریع برگشتند و رفتند.معمولا وقتی روی فرکانس «گارد» صحبت میشود، تمام کسانی که رادیوشان روشن باشد، این صدا را میشنوند.هواپیماهای
عراقی ظاهرا روی گارد تقاضای کمک کرده بودند و آن دو فلایت دیگر که متوجه
شده بودند، دیگر نتوانستند کاری انجام دهند و پروازشان کنسل شد.وقتی
هواپیما را زدیم، خلبان عراقی اجکت کرده و افتاده بود توی آب. ما دیدیم که
جلیقه و قایقش باز شد و چون رنگ نارنجی داشت، خیلی خوب مشخص بود.ما بالای سر او پرواز کردیم و سریعا با رادار تماس گرفتیم که یک بالگرد بفرستند.از سوی دیگر، آمریکاییها هم که متوجه این موضوع شده بودند، میخواستند خلبان عراقی را زودتر از ما نجات دهند؛چون سوخت ما کم بود، تقاضا کردیم یک هواپیمای دیگر بلند کنند.بعد از آنکه چند دور بالای سر خلبان عراق زدیم، مجبور شدیم منطقه را ترک کنیم.هواپیمای
ایرانی جدید که به منطقه رسید، یک چالش جدی مکالمهای با ناو آمریکایی
داشت؛ چون آمریکاییها این بار تلاش میکردند مزاحمت بیشتری ایجاد کنند تا
بتوانند در یک فرصت مناسب خلبان عراقی را از آب نجات دهند.ناو آمریکایی مدام هشدار میداد و تهدید میکرد که شما دارید به ما نزدیک میشوید.یادم
هست، خلبان ایرانی بسیار تند و خشن با ناو آمریکایی صحبت میکرد؛
بهگونهای که آمریکاییها دائما به او می گفتند: please speak slowly
(لطفا آرام و شمرده صحبت کنید).البته به دلیل فاصله زیاد با محل
سقوط خلبان عراقی، بالگرد ما نتوانست خود را به موقع برساند و چون فاصله
ناو آمریکایی نزدیکتر بود، خلبان عراقی را نجات داد.وقتی که ما در
پایگاه نشستیم، به ما گفتند از 3 فروند هواپیمای عراقی، تنها یک فروند موفق
شده به پایگاهشان برگردد و ممکن است هواپیمای دیگر هم موقع برگشت، دچار
سانحه شده باشد.»
۹۱/۱۲/۱۵
۰
۰
مصطفی نداف