وقتی
توجه کرد دید یک شعله آتش عظیمی بالای سرش تشکیل شده است. بی اراده از
جایش بلند شد و شروع به در آوردن کوله حاوی سه موشک آر پی جی خودکرد.
به گزارش مشرق به
نقل از فارس، گردان بلال لشکر 7 ولیعصر (عج) خوزستان در ایام دفاع مقدس
شجاعت های بسیاری از خود به جای گذاشتند که نمونه ی آن در عملیات بدر است:اعزام به منطقهچند
روز قبل از عملیات بدر به سمت منطقه اعزام شدیم . شب در اهواز استراحت
کوتاهی کردیم، ظاهرا قرار بود شب در اهواز بمانیم که اخبار موشکباران دزفول
را شنیدیم. بچه ها بسیار ناراحت شدند چون خبری از خانواده هایشان نداشتند.
همان شب به سمت منطقه حرکت کردیم و از سه راهی طلائیه وارد منطقه، نزدیک
هور شدیم. یک دشت وسیع بود، آنجا اردو زدیم و چادرها را برپا کردیم .کوله آر پی جیعلیرضا
که قبلا کمک تیربارچی بود بعدا تک تیر انداز شد. همانجا تصمیم گرفتند که
تمام نیرو های تک تیر انداز هم مهمات اضافی با خود حمل کنند، لذا یک کوله
آر پی جی به علیرضا دادند که کمربند نداشت. علیرضا سه بار جهت تعویض آن
مراجعه کرد ولی این آخرین کوله موجود بود. فرمانده لشکر و مراسم خداحافظیگروهان
قائم به عنوان گروهان خط شکن انتخاب شد و قرار شد که قبل از واحد های دیگر
گردان بلال (لشکر 7 ولیعصر (عج)) به منطقه مرزی اعزام شود، فرمانده لشکر و
دیگر فرماند هان گردان نیز آمدند و تک تک بچه های گروهان قائم با فرمانده
لشکر، سردار رئوفی، روبوسی و خداحافظی کردند و همچنین با فرماندهان گردان،
حاج عبدالحسین خضریان و سید جمشید صفویان مراسم خداحافظی برگزار شد.نینوا و هفتاد و دو تنقبل
از مراسم خدا حافظی یک توجیه عملیاتی برای گروهان قائم انجام شد و عنوان
شد که گروهان قائم، خط شکن است و از محور آبراه نینوا به سمت دشمن حمله
میکند و تعداد گروهان قائم 72 نفر است، این اوصاف روحیه زیادی به بچه ها
داد که ناگهان یک نیرو از مرخصی برگشت و به گروهان اضافه شد که بچه ها به
او معترض بودند که چرا کمیت را به 73 نفر رساندی؟پاسگاه روی آب جلو تر از کمین های ایران گروهان
قائم چند روز قبل از عملیات به سمت جزیره مجنون شمالی حرکت کرد. سه راهی
که رسیدیم دژبانی بود، یک پیرمرد بسیجی نیز در میان آنها بود و به هیچ
ماشینی اجازه عبور بدون گِل مالی با گِل نرم و کامل را نمی داد، اول ماشین
هایمان را گِل مالی کردیم و بعد حرکت کردیم. در ادامه راه به جاده
سیدالشهداء رسیدیم که در داخل هور، زده بودند. دو سمت جاده آب صافی بود ،
کمی جلوتر نیزار ها داخل هور دیده می شدند. از این جاده تا جزیره مجنون
شمالی رفتیم. در جزیره که پیاده شدیم یک استراحت کوتاهی کردیم، سپس از پد
هشت آن که در شمال جزیره بود سوار قایق های موتوری شدیم و ما را به یک
منطقه وسط هور روی چند پل شناور خودرویی به شکل تی بردند، که این منطقه از
کمین ایرانی ها هم جلوتر بود. یک چادر در روی یکی از پل ها نصب شده بود و
بچه ها شب ها در کیسه خواب می خوابیدند و چند نفر هم نگهبانی می دادند، شب
ها خیلی سرد می شد ولی کیسه خواب بخوبی جواب می داد. سازه های شناور آبیچند
روز آنجا توقف کردیم و جهت توالت، یک سازه شناور بود که یک راهرو وسط داشت
و هر سمت آن سه توالت کوچک کامل نصب شده بود. ما تجربه داشتیم که هر وقت
میخواستیم به توالت برویم بایستی جفت می شدیم و به صورت متعادل همزمان
وارد توالت ها می شدیم و سپس اگر کسی کارش زودتر تمام می شد بایستی صبر می
کرد تا کار طرف مقابل هم تمام شود و با هماهنگی و همزمان از توالت خارج
شوند روز آخر که گروهان فتح و دیگر واحد های گردان بلال به ما اضافه شدند
بعلت ناشی بودن، شش نفری وارد توالت می شدند و گاهی سه نفر یک طرف تخلیه
می شد و در نتیجه سازه بسمت یک طرف سنگینی میکرد و بچه هایی که جهت رفع
حاجت نشسته بودند تا کمر زیر آب فرو می رفتند. در مدت این چند روز
یک مسیر پیاده روی از مبدا این پاسگاه تا جزیره مجنون شمالی با استفاده از
پل های شناور نفر رو توسط مهندسی اجرا شد. سازه های شناور دیگر، جهت
آتشبارهای سبک مثل مینی کاتیوشا و غیره نیز دیده می شد. حمام شناور نداشتیم
و من برای حمام یکبار در داخل هور شیرجه زدم.بازگشت به جزیره مجنون شمالی دو
روز مانده به عملیات گروهان ما را به خط کردند و گفتند که به اردوگاه
برمیگردیم. فقط به کسی نگویید تا حالا کجا بودیم، بدو رو از طریق پلهای
نفر رو تا جزیره منجون شمالی دویدیم، دویدن روی پل با آن همه تجهیزات و
تکان های پل و عرض کم آن کار بسیار سختی بود. چند ساعت طول کشید تا به
جزیره مجنون شمالی رسیدیم و بلافاصله وارد قایق هایی شدیم که منتظر ما
بودند تا ما را به پاسگاه برگردانند. آمدن گروهان های فتح و مالکهمان
روز گروهان های فتح و مالک به ما اضافه شدند. کیسه خواب ها را از گروهان
قائم گرفتند و قرار بود که همان شب گروهان ما حرکت کند، بچه های جدید تجربه
توالت شناور را نداشتند و برایشان مشکلاتی پیش می آمد. شب بیاد ماندنی بچه
های گروهان قائم منتظر حرکت بودند و کیسه خواب های خود را به دیگران داده
بودند ولی انتظار تا صبح بطول انجامید. هوا خیلی سرد بود و سطح پل شناور
ورق آهنی عاج دار داشت که حتی یک لحظه نمی شد روی پل بنشینیم و با آن همه
جمعیت تا صبح بیدار ماندیم. صبح دسته های غواصان و گروهان قائم حرکت کردند و
پاسگاه برای گروهان فتح باقی ماند و آن عکس ماندگار پاسگاه و گروهان فتح،
شاید هم عکس های خداحافظی دیگری.حرکت به سمت خط اول عراقاز
قضا گروهان قائم نوک ستون گردان بود و دسته فرمانده شهید پریان اولین دسته
ستون گردان بود و از سه قایق مجهز به موتور تشکیل شده بود. قایق چهارم تا
ششم مربوط به دسته فرمانده شهید فرج الله پیکرستان بودکه البته خود ایشان
در قایق چهارم ستون قرار داشت و دسته بعدی مربوط به فرمانده شهید محمدرضا
صالح نژاد بود. در ضمن جانشین فرمانده گروهان(شهید محمود دوستانی) در قایق
اول همراه شهید پریان بود.ما 12 کلیومتر را در شب و با موتور خاموش
پارو زدیم تا به نزدیکی خط دشمن رسیدیم. در جلوی قایق ها دو تیم 15 نفره
غواصان بودند که یکی از تیم ها مسئولیت خاموش کردن سنگر کمین دشمن را داشت و
تیم دیگر مسئولیت باز کردن محور عبوری از میان موانع انفجاری و سیم خاردار
دشمن و تسخیر نقطه پیاده شدن نیرو ها را داشت. البته این دو تیم تا آن
نزدیکی ها را با بلم طی کرده بودند و سپس تیم خاموش کننده سنگر کمین، زیر
کمین دشمن به کمین نشستند تا تیم باز کننده محور فرصتی پیدا کنند تا محور
عبوری را قبل از در گیری باز کنند و بقیه گردان نیز با بلم در ستون قرار
داشتند. خط شکنی و ترسیدن سکاندار قایق به
یاری خدا محور توسط تیم غواصان باز شد ولی ما هنوز حرکت نکرده بودیم که
گردان خط شکن جناح چپ ما، که از لشکر علی بن ابیطالب (ع) بود درگیر شد و
تیر بارها و منور های خط دشمن آغاز به شلیک کرد. خوشبختانه غواصانی که به
کمین نشسته بودند، کمین دشمن را که چند صد متر جلوتر از خط عراق بود را قبل
از هر اقدامی خاموش کردند. موتورها را روشن کردیم و به سمت علامت چراغ قوه
غواصی که ورودی محور را نشان می داد حرکت کردیم. در شب عملیات به گروهان
نوک ستون، قایق های موتوری داده بودند که زودتر خود را به خط دشمن برسانند.
بعلت شلیک شدید تیربار های دشمن سکاندار قایق ما سرش را پایین انداخته بود
و داشت مسیر را اشتباه می رفت. علیرضا که نزدیک سکاندار بود میخواست
سکاندار را هل داده و سکان را خود در دست بگیرد، چرا که سکاندار به تذکر
برادران مبنی بر اینکه سرت را بالا بگیر و مسیر اشتباه است توجه نمی کرد.
ولی پیکرستان با پرتاب پارو به سمت سکاندار پیش دستی کرد و سکاندار به خود
آمد و در مسیر درست قرار گرفت ما اگر چه در ستون، چهارمین قایق بودیم ولی
دومین قایقی بودیم که در خاک دشمن پیاده شدیم. پیاده شدن روی سیل بند خط اول عراق و نفوذ در مواضع دشمن قایق
تا نصفه روی خشکی رفت و ما سریع از قایق پیاده شدیم. فرمانده محمود
دوستانی به پیکرستان گفت که بر خلاف تمرین ها شما به سمت جناح چپ حرکت
کنید، پیکرستان همراه بیسیم چی خود و علیرضا با استفاده از جاده ای که در
پشت سنگر های عراقی بود به سمت چپ حرکت کردند. در کمال ناباوری پیکرستان با
هیچ کدام از سنگر های عراقی که در حال تیر اندازی به سمت آب بودند درگیر
نشد. او به همراه بیسم چی خود (محمد) و علیرضا که در آن زمان هر دو آنها 16
ساله بودند از پشت عراقی ها یکی دو کیلومتر را طی کرد تا به یک تیر بار
بسیار سنگین که در حال شلیک به سمت آب بود و ممکن بود از بچه های گردان
تلفات بگیرد رسید، وقتی به نزدیکی تیربار رسیدند با کمال تعجب دیدند که از
خط جلوتر است و یک فاصله آبی دارد. پیکرستان به علیرضا گفت که برگردد و یک
آرپی جی زن همراه خود بیاورد. علیرضا نوجوان 16 ساله تمام مسیر پیموده شده
تا محل پیاده شدن نیرو های خودی را برگشت. این در حالی بود که اولا هنوز
کل مسیر دست عراقی ها بود و در ثانی تا آن لحظه تعداد قابل توجه ای از
نیروهای خودی در پشت خاکریزی که به سمت عراق یک شکم داشت موضع گرفته بودند،
علیرضا از خاکریز بالا آمد و دید که همه اسلحه های بچه های خودی به سمت او
هستند ولی هیچ کس شلیک نکرد. علیرضا از این حالت برادران خود جا خورد و
متوجه شد که عبور از این خاکریز آن هم از سمت عراقی ها چه کار خطرناکی بوده
است ولی دنبال دستور پیکرستان بود در این حال بود که سعید را دید، سعید هم
آر پی جی زن بود و هم از قایق و دسته خود پیکرستان بود. علیرضا به او گفت
که پیکرستان به آرپی جی زن نیاز دارد و او هم سریع همراه علیرضا آمد. درگیری علیرضا و سعید با دشمندر
نیمه راه بودند که سعید متوجه شده بود از پشت سر عراقی ها حرکت می کنند و
خط هنوز نشکسته است. به همین دلیل از علیرضا پرسید کجا می رویم؟ علیرضا با
آهستگی جواب داد هیس، ولی سئوال دوباره او باعث شد که یک عراقی بلند قد که
در چند متری آنها بود متوجه ایرانی بودن آنها شود و ناگهان داخل سنگر رفت و
یک تیربار گرینف را به سمت آنها گرفت، علیرضا که اول در ایرانی (غواص)
بودن او شک داشت به همراه سعید با یک عکس العمل سریع دراز کش شده و پشت شیب
انتهای جاده موضع گرفتند، عراقی هم داخل درب سنگر خود موضع گرفته و شلیک
را ادامه داد. علیرضا با کلانشیکف به تبادل آتش با عراقی پرداخت و از سعید
خواست تا از فرصت استفاده کند و یک نارنجک به داخل سنگر عراقی بیاندازد،
سعید در جواب گفت که ضامن نارنجک کشیده نمی شود. علیرضا ضامن یکی از نارنجک
های خود را تا نصفه کشید و دست او داد و سعید آنرا پرتاب کرد ولی نارنجک
به هدف نخورد، تبادل آتش ادامه داشت. اصابت گلوله به کلاه علیرضا و آتش گرفتن او تا
اینکه علیرضا احساس کرد یکی با چوب محکم به سرش زد. او چند لحظه گیج شد و
حدود یکی، دو دقیقه شلیک نکرد ولی دوباره به شلیک خود ادامه داد. بعد از
چند لحظه دیگر عراقی شلیک نمی کرد ولی علیرضا احساس یک صدایی بالای سر خود
شد وقتی که توجه کرد دید که یک شعله آتش عظیمی بالای سرش تشکیل شده است. بی
اراده از جایش بلند شد و شروع به در آوردن کوله حاوی سه موشک آر پی جی
خودکرد. (لازم به ذکر است که در دقایق آخر حرکت به علت آبی و خاکی بودن
عملیات و فاصله طولانی محل درگیری تا منابع لجستیکی، تمام رزمندگان موظف به
حمل مهمات اضافی شده بودند. یک کوله پشتی که تسمه کمری نداشت و حاوی سه
موشک آر پی جی بود که خرج های پرتاب آنها بطوری بسته می شد که بالای کلاه
فرد قرار می گرفت و البته زیر کوله حمالر و ماکس شیمیایی و بعد جلیقه نجات
آبی قرار داشت و تمام بند ها با هم در آمیخته بود که کار جدا سازی کوله را
غیر ممکن می کرد).ولی تلاشش جواب نمیداد. او به یاد آورد داستان
رزمنده هایی که کوله آر پی جی شان آتش گرفته بود و به شهادت رسیده بودند
کسی کمک علیرضا نبود و چاقویی هم نبود تا کوله پر از آتش را از خود جدا
کند. سعید با دیدن صحنه آتش گرفتن علیرضا تمام موشک های کوله خود را خارج
کرد و کمی آن طرف تر موضع گرفت. علیرضا کمی دیگر تلاش کرد و در این زمان
کوله از او جدا شد کوله را به زمین انداخت و به طرف سعید رفت و در کنار او
موضع گرفت، در این هنگام فرمانده پیکرستان که از دور شاهد در گیری بود حدس
زده بود که این در گیری بین علیرضا و عراقی هاست، سنگر به سنگر، سنگر های
عراقی ها را با انداختن نارنجک منهدم می کرد و به سمت علیرضا و سعید می آمد
در یک لحظه علیرضا، پیکرستان و دالیله را دید که در کنار آنها دراز کشیده
اند. علیرضا ماجرای در گیری را گفت و دالیله یک نارنجک به داخل سنگر
اجتماعی دشمن که در آن نزدیکی بود پرتاب کرد. سپس یک نارنجک دیگر نیز درون
سنگر عراقی انداخت تا احتیاطا مشکلی پیش نیاید. انهدام سنگر ها و بازگشت به محل پیاده شدنپیکرستان
به علیرضا گفت که برو و اسلحه و موشک ها را که در نزدیک کوله پر از آتش
است بیاور، علیرضا این کار را کرد سپس بهسمت محل پیاده شدن حرکت کردند. با
رسیدن به هر سنگر عراقی اهم از اجتماعی و یا موضعی ، پیکرستان یک نارنجک از
طریق پنجره آن بداخل پرتاب می کرد این کار چنان استادانه و در تاریکی شب
انجام می شد که تعجب علیرضا را بر انگیخت چرا که اندازه پنجره سنگر ها
بسیار کوچک بود و فاصله حدود ده متر بود! در هر مرحله که نارنجک ها تمام می
شدند پیکرستان از علیرضا می خواست که وارد سنگر های عراقی شده و نارنجک و
مهمات بیاورد خودش هم پشت پنجره کمین می کرد و با چراغ قوه داخل سنگر را
روشن می کرد و علیرضا هم از درب با احتیاط و آماده آتش، وارد سنگر شده و
مهمات را خارج می کرد. سپس انداختن نارنجک ادامه پیدا می کرد
(پیکرستان،محمد،علیرضا و سعید) در چند مرحله با عراقی هایی برخورد می کردند
که به یکباره از پیششان عبور کرده و به سمت عراق فرار می کردند و آنها نیز
یک رگبار به سمتشان می گرفتند تا اینکه به نیروهای خودی که به سمت آنها
حرکت کرده بودند رسیدند، مهارت فرمانده پیکرستان و عملکرد آن شب ایشان به
گونه ای بود که هیچ کس از گروه سه نفره همراه ایشان به خود اجازه پرتاب
نارنجک را نمی داد. پیکرستان همان فرمانده ای بود که در موقع آموزش در
پلاژ دزفول بسیار مظلوم و آرام بود و وقتی فرمانده گروهان، حاج علیرضا
زمانی فرمانده های دسته را در آزمون هایی قرار می داد و ایجاد رقابت می کرد
این شهید پیکرستان بود که خودی نشان نمی داد، البته شهید پیکرستان زیاد از
خصوصیات حضرت علی(ع) می گفت. در آن شب آن گروه دیدند که پیکرستان آن
خصوصیات حضرت امام علی (ع) را بیهوده نقل نمی کرد بلکه واقعا در وجود خود
داشت گردان بلال اولین گردانی بود که در عملیات بدر، خط خود را شکست و
تثبیت کرد در مقایسه با کل گردان های خط شکن کل عملیات، البته برخی از یگان
هایی که سمت راست گردان بلال لشکر 7 بودند (جناح شمالی) موفق به شکستن
مواضع خود نشده بودند (منطقه البیضه).بعد از کمی استراحت برای تصرف
خط دوم عراق فرمانده گردان حاج عبدالحسین خضریان دنبال پیکرستان فرستاد.
پیکرستان هم همان گروه را خواست .علیرضا و سعید و چند نفر دیگر که
بین آنها یک تیربار چی بود جهت مواظبت از جاده ای که پشت سر دشمن می رفت،
و در محل تلاقی آن جاده وجاده خط اول عراق بود، حرکت کردند و موضع گرفتند،
به علت اینکه سنگر های عراقی معکوس، مطلوب آنها بودند شروع به احداث یک
سنگر با مواد سنگر عراقی ها کردند ولی زیر آتش خمپاره ای شدیدی بودند بگونه
ای که هر بار که یک گونی را از سنگر دشمن بر می داشتند با وجود اینکه سنگر
دشمن به اندازه یکقدم از آنها فاصله داشت هنوز آنرا برای سنگرشان استفاده
نکرده بودند یک خمپاره یا در آب و یا در نزدیکی شان به زمین می خورد و برای
جابجایی هر گونی دو بار بایستی دراز کش می شدند.
۹۱/۰۲/۱۲
۰
۰
مصطفی نداف